دوشنبه ۲۴ شهریور ۹۹
زندگیمان توامان شده با گرانی و تورم. روز به روز وضعیت بدتر میشود و کسی پاسخگو نیست. حتی شخصِ اولِ مملکت، سکوت کرده و شاید منتظر است دولت تدبیر و امید، زودتر به پایان برسد. اما تا آن زمان، منِ جوان باید دورِ خیلی از آرزوهایم را خط بکشم. هر روز صبح، با بیمِ ریزشِ بورس، روزم را آغاز کنم و با ترسِ بالا رفتنِ سکه و ارز، هراسان باشم از خریدِ فلان محصولِ به ظاهر وطنی که قیمتش از دیروز تا امروز، سر به فلک گذاشته. حساب و کتاب کنم که تا قسطِ فلان وامم چقدر زمان باقیست و با اندک پولِ مانده در حسابم، چه تعداد کتاب میتوانم بخرم. این فقط، گوشهای از زندگیِ مجردیِ من است. "من". دختری در آستانهی بیست و چندسالگی. با تمام آرزوهای کوچک و بزرگش در این کشورِ غنی و ثروتمند.
واقعا یه روزِ خوب میاد؟