ساعت هشت صب کوک کرده بودیم ک بیدار شیم و چای و صبحونه رو بخوریم و تا نه و
ربع اماده باشیم ک اوتوبوسای دانشگاه مارو ببرن تا همونجا!!رفتیم سوار
شدیم ولی دانشگاه نگه نداشت:| رفت تا دانشگاه فنی مهندسی ک خعلی دورتر بود و
از اونجا دور زد و ما مجبور شدیم از جاده رد شیم،بریم اون طرف!ساعت 10 هم
کلاس شروع میشد.ما همچنان بیرون بودیم!خلاصه ب دوستم زنگیدم گف بیاین
بالا،سمت راست،کلاس اخر.استاد اومده بود.امار داشدیم.استادمون خعلی باحال
بود.همش نصیحتمون میکرد که عاشق نشین تو دانشگاه!میگف پاک باشین.اگ پاک
باشین،مطمئن باشین همسری ک باش ازدواج میکنین هم پاک بوده قبل ازدواج.
کلاس
بعدی جامعه داشدیم.استادش خانوم دکدر بود.سر این کلاسش،من دل درد گرفته
بودم از خنده!!میخاست گروه بندیمون کنه واس ارائه ک هفته بعد داریم.این
پسرا گفدن مختلط باشه گروه ها:|
بعد استاد گفت:«شوما کودوم دختر رو در نظر دارین؟بگین من همونو بذارم تو گروهتون!!»لشکریِ پررو ام گف:«هنو ک ایچ شناختی نداریم از بقیه!شوما اسامی رو بخونین تا ما یاد بگیریم فامیلارو!!:| )
و وختی حضور و غیاب میکرد،غفوری تو دفترش مینوشت ک کی کیه:||||
استاد
ام موافقت کرد واس همگروهی دخترا و پسرا باهم.تا گفت:«اقای هوشمند و خانوم
قربانی...»همه خندیدن!خداییشم خنده دار بود!بعد هوشمند ِ طفلی گف منو با
اقایون بذارین!(در پست قبل اشاره کردم ک خعلی خجالتیه!)
این پسرام همشون میرن اخر کلاس میشینن:| (اینو واس این گفدم ک لازمش دارم در ادامه!!)
کلاس بعدیمون انسان از دیدگاه اسلام بود که بازم با همین خانوم دکدر داشدیم.همین طوری داشت درس میداد ک گف:«ما ی کار تحقیقاتی کردیم.حدود سی نفر اقا و خانوم دور میز نشسته بودیم و قرار شد هرکی،تو برگه خودش رو معرفی کنه!که من چ کسی هسدم؟؟بعد برگه هارو قاطی میکنیم و برگه هرکیو ک میخونیم،باس حدس بزنیم ک این،ویژگی کودوم یکیمونه!که از اخر نتیجه این شد ک اقایون با جزئیات خودشونو معرفی کردن و خانوما با کلیات!
بعد بچه ها گفدن مام همین کار رو کنیم!استاد اول گف وخ نمیشه و اینا!که دیگ نتونس مقاومت کنه در برابر ما و 5مین بمون فرصت داد تا ب این سوالش که"من کی ام"پاسخ بدیم!
منم چیزای معمولی نوشدم.خعلی زیاد شد البته!بعد همه برگه هارو جم کرد و گف ی نماینده از اقا و ی نماینده از خانوما بیان تا بردارن برگه هارو!
از اقایون،لشکری اومد و از خانوما هم قربانی.لشکری چشاشو بسده بود تا یکی رو برداره!(بماند ک چقدر اون بالا مسخره بازی درمیاورد!عرقشو خشک میکرد!انگار رفده بود خاستگاری:| )
عدل یکی خودش دراومد:دی دیگ مجبور شد بخونه!نوشده بود:من پسری هستم سوار بر اسب سفید که دمبال شاهزادش میگرده:|
ینی کلاس رف رو هوا!یکی نی بش بگه اینی ک تو نوشدی اسمش ارزوئه!
بعد همه بچه ها گفدن مال همرو بخونین!و خوندن.ب من ک رسید همه فمیدن مال منه!انقد ک تابلم!خخخ
کلاس اخر فوق العاده خنده دار بود!ینی بش فک میکنم خندم میگیره!استادش خانوم بود.
ما دخدرا گفدیم بریم این دفه اخر بشینیم ک اینا نیان:| وختی وارد کلاس شدن،قیافه هاشون این طوری بود:

و ما:

بعد استاد گف چرا دیتاتون خرابه؟کار نمیکنه؟؟و پسرا گفدن:کلاس بغلی درسته!بریم اونجا!!
دخدرام گفتن الا و بلا همین جا!پسرا دوروغ میگن ک خرابه!!
دیگ تلاشای استاد واس درست کردن دیتا بی فایده بود و میشد ناامیدی رو تو تک تک چشمای دخدرا دید!!چون اگ میگف برین کلاس دیگ،پسرا ک جلو نشسته بودن،زود میرفتن ته کلاس دیگ،جا میگرفتن و ما خیت میشدیم!
طی عملیاتی غافلگیرانه منو سمیرا پاشدیم ک بریم بیرون.سمیرا جلوتر بود و من پشتش!بعد مثه اینکه استاد بش اشاره کرده ک برو بشین!و پسرام خندیدن ک ضایع شدیم ما:|
دیگ استاد گف این درست نمیشه و پاشین بریم کلاس بغلی!پسرا زود رفدن و اون ته نشستن!ما ک وارد شدیم،گفدن:عاخی!طفلیا!چ بد ضایع شدن و اینا:|
بعد باز یهو یکی داد زد ک:بچه ها!دیتا درست شد!برگردین!خخخخ
عاقا ینی اینا دیگ روشون نمیشد بیان داخل!خلاصه تلافی کردیم بد جوووووووور:دی
بعدشم با زهرا برگشتیم مشهد:)
+طولانی شد!مذرت:)