اسکار بهترین بازیگر نقش اول زن اهدا می‌شود به من. به خودم

دیشب فیلمِ Whats Eating Gilbert Grape را دیدم. بازیِ فوق‌العاده‌ی دی‌کاپریو را نمی‌شود نادیده گرفت. راستَش از دیشب ذهنم درگیرِ آنی شده. چطور می‌شود یک انسانِ سالم، چنین نقشی را بازی کند و خوب از کار در بیاید؟
از وقتی یادم می‌آید، به بازیگری علاقه داشتم. در شش سالگی، یکهو خودم را وسطِ خانه می‌انداختم و مثلا غش میکردم. خیلی سعی میکردم طبیعی به نظر برسد ولی تقریبا هیچ‌بار، هیچکس، نیامد بالای سرم. من هم سرخورده و مغموم، بلند میشدم و میرفتم پی کارم. یا مثلا جلوی آیینه، تمرینِ مجری‌گری میکردم. خودم را در بینِ جمعیتِ کثیری از افراد، تصور میکردم که دارم برایشان برنامه‌ی کودک اجرا میکنم.
راستش، تقریبا تمام اوقات، این احساس را دارم که یک نفر یواشکی، دارد از زندگی‌ام فیلم میگیرد و من، بازیگرِ نقش اولِ آن فیلم هستم. این موضوع، بعد از دیدنِ فیلمِ Truman show قوتِ دوچندان گرفت. واقعا اگر یک نفر باشد که ما را به بازیچه گرفته باشد، من یکی که هرگز او را نمی‌بخشم...
تصویرسازیِ ذهنی من، جدیدا آنقدر پُررنگ و پُررو شده است که من را در صحنه‌ی جایزه‌ی اسکار فرض می‌کند! (سیمرغ هم برایش کم است) باور کنید حتی متنِ سخنرانی‌ام را هم آماده کرده‌ام. با کفش‌های پاشنه‌بلند و لباسِ پِلیسه‌ی نقره‌ای‌ام، از فرش قرمز رد می‌شوم و میروم آن بالا. همه برایم کَف و سوت میزنند و من، با صدایی لرزان، از همه‌ی آن‌هایی که در تمام این سال‌ها، مسخره‌ام کردند، تشکر میکنم!
آخ که چقدر لذت‌بخش است این تخیلات...

۴ نظر

من از اون زمانیکه دلار شد 18 تومن، امیدم رو از دست دادم

بنزین گرون میشه، یه عده تظاهرات میکنن. اینترنت رو قطع می‌کنن که اون عده، اغتشاش نکنن. اون عده با همکاری کشورهای بیگانه(همه بگین مرگ بر امریکا) میزنن همه چیو داغون میکنن. پلیس امنیت و گارد ملی، میریزن تو خیابونا. هر ده قدم، گارد محافظتی و بسیج و سپاه و سربازای بیچاره رو میذارن. بعد یه عده‌ای میرن راهپیمایی میکنن در جهت دفاع از آرمان‌های انقلاب!!
ما چمونه واقعا؟ چند چندیم با خودمون؟ الان همه خوشحالیم که اینترنت وصل شده؟ میگیم آذری‌جان تشکر تشکر؟ باید سکوت کنیم تا روباهِ بنفش، همچنان به ریشِ نداشته‌مون بخنده؟ یا بریزیم تو خیابونا اعتراض کنیم بعدم سربازان گمنام بگیرنمون؟ یام بریم شعار بدیم امریکا! دهنت سرویس. انگلیس! به خاک سیاه بشینی به حق پنج تن. جانم فدای لبنان و عراق و سوریه...

باید چه کنیم واقعا؟

 

+ پیروی تیتر؛ شما از کی امیدتون رو از دست دادین؟

۹ نظر

لطفا با ملایمت برخورد کن مادرم!

صبح باشه، شنبه باشه، اولای ماه باشه، مِه باشه، تاریک باشه، سرد باشه، بیدار شدن سخت باشه، بخوای بری سرکار، مادرت منعت کنه ماشین ببری. ولی ببری. جاده لغزنده باشه، سُر باشه، ترمز کنی، نگیره. پشت چراغ قرمز باشی. بزنی به ماشینِ سمندِ جلویی. اون طوریش نشه. ماشینِ مادرت، جلوپنجره‌ش کنده بشه، رادیاتورش سوراخ بشه. ازش دود بلند شه. بترسی. بوی بد راه بیوفته. برسی سرکار. از اونجایی که همیشه خبرای بد رو، به بدترین شیوه‌ی ممکن میگی، امیدوار باشی مادرت اینجا رو بخونه :|

 

+ چقدر بیان عوض شده‌ها! الان عکس بخوام بذارم، چطوریه؟ 

۵ نظر
درباره من
اینجا؛ روان‌پریشیِ یک روانشناسِ روانی را می‌خوانید...
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان