هر گردی که گردو نیست بچه‌جان

به فرزندان خود بیاموزیم کسانی که در قسمت پذیرش درمانگاه کار می‌کنند، الزاما آمپول نمی‌زنند!

برداشته به من میگه " ایشالا سوسک شی خاله" :)))

۴ نظر

از این حس‌ها، هزاران بار تقدیمِ تو باد

نمی‌دونم ریختن اشک از سر ذوق، چقدر می‌تونه شیرین باشه! ولی دیدنِ کسی که از خوشحالی، نمی‌دونه بخنده یا گریه کنه، خیلی به نظرم شیرینه...

امروز، یه زوج رو در درمانگاه دیدم. دمِ در، خانوم داشت می‌خندید. بعد رفت توی بغلِ همسرش و همینطور داشتن با هم می‌خندیدن. اول فکر کردم موضوع خنده‌داری برای هم تعریف کردن و مثل من، که اینطور مواقع میرم توی بغل طرف، دارن از خنده، غش می‌کنن. اما یهو صدای خنده‌ی خانوم به گریه تبدیل شد. تعجب کردم. آخه آقا هم داشت اشک می‌ریخت. صحنه‌ی عجیبی بود. خیلی عجیب! گوشام رو تیز کردم. یکی ازشون پرسید " چی شده؟ می‌تونم کمکتون کنم؟" آقا از سر ذوق، همینطور که سر خانومش روی شونه‌هاش بود، با اشک‌های سرازیر شده و گونه‌ی خیس، گفت:" بابا شدم".

۲ نظر

در جوامع امروزی، آدم از حیوان نیز پست‌تر است

امروز درسای زیادی داشت واسم. امروز فهمیدم روی هیچکس نباید حساب باز کرد. آدما، منفورترین، دروغگوترین و دوروترین‌ها هستن. آدما اونقدر بهت نزدیک میشن و اونقدر اعتمادت رو جلب میکنن که تو به عنوان خواهر و برادرت ازشون یاد میکنی. بعد با یک حرکت، بهت میفهمونن که هفت پشت غریبه‌ن. بعد اون‌وقت حرصت می‌گیره. از کی؟ از خودت. که چرا همیشه چنین آدمی بودم؟ که چرا ذره‌ای تغییر نکردم و نمیتونم تغییر کنم! که چرا عاقل کند کاری آخه؟


عصبانیم. ولی یه عصبانیِ خوشحال. یه عصبانی‌ای که یه جنگ رو بُرده و یاد گرفته از این به بعد چطوری بجنگه که همیشه پیروز بشه...

۳ نظر
درباره من
اینجا؛ روان‌پریشیِ یک روانشناسِ روانی را می‌خوانید...
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان