عشقم و معبودم "تو"یی...



گند بزنن به هرچی که بخواد منو از تو دور کنه. گند بزنن به هر کی که همین دیدارای چند ساعته‌مون هم بخواد ازمون بگیره. گند بزنن به این مملکت و آدماش. که با هول و وَلا دستِ کسی که دوستش داری رو بگیری! که مراقب باشی احساساتت فوران نکنه و بغلش نکنی. که بهت گیر ندن. که این سوالِ کلیشه‌ایِ "چه نسبتی باهم دارید" رو نپرسن. که حالم به هم میخوره از هر چی و هرکس که بخواد تو رو از من دور نگه داره...


تاحالا از خودمون پرسیدیم "چی میخوایم از زندگی؟!" 
"حالمون با اون یا بدونش چطوره؟!"
"آیا شده ناراحت باشیم از اینکه چرا زودتر نبوده؟!" یا مثلا "چی می‌شد تو عصرِ دیگه، تو زمان دیگه آشنا میشدیم؟!"
تا حالا شده به واژه‌ی خوشبختی فکر کنید؟! تا حالا شده خوشبختی رو در یک چیز ببینید؟!
تا حالا شده از فراقش گریه کنید؟ بهونه‌گیر بشید؟ عصبانیتتون فوران کنه؟

به نظرم عشق فقط یه چیزه! حالمون باهاش خوب باشه...

+ تیتر از سیاوش خانِ قمیشی
۳ نظر
درباره من
اینجا؛ روان‌پریشیِ یک روانشناسِ روانی را می‌خوانید...
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان