روز اولی که دیدمت،گفتم:وایییی!من با این،توی یه اتاق چطوری بسازم؟!راستش از این دخترهایی که زیادی غر میزنن و زیادی به مامانشون وابسته هستن بدم میاد!این بود که زیاد باهات حال نمیکردم!سعی میکردم بیشتر با زهرا و فاطمه حرف بزنم تا تو!خخخ ولی کم کم شناختمت.یه دختر باهوش و مهربون و جیغ جیغو و اهل شوخی و خنده و مسخره بازی و صد البته دیوونه!درست عین خودم!!:دی
راستش اصلا فکر نمیکردم تو دانشگاه،انقدررر با یکی صمیمی شم که حتی کوچکترین رمزو راز های زندگیم رو بهش بگم!اصلا فکر نمیکردم دوستی پیدا کنم که وقتی در بدترین شرایط روحی هستم،بیاد با فحش هاش دلداریم بده!:| وحتی تر فکر نمیکردم بتونیم طبیعیش کنیم برخی مسائل رو:دییی
ولی خوب خیلی زود باهم صمیمی شدیم.خیلی زود به هم وابسته شدیم و خیلی زود باهم خاطراتی ساختیم که تا ابد در ذهن دوتامون هست و هیچ وقت فراموش نمیشه...هیچ وقت!
ممنونم ازت به خاطر همه خوبی هات و همه علاقت به من:|
+این همون شاته هس که خودتو کُشتی نشونت بدم:| عجوووووول:|
+اینم همین امشب:| شب تولدته مثلا :| خخخ
+اینم کادوت^___^
خلاصه کهههههه:
ممنونم به دنیا اومدی تا مارو بخندونی و اجازه بدی ماااااااااچت کنم:))))
+تولدت مبارک مهربون ترین رفیق دنیا!ماندانای عزیزم^__^
+کادوت همینه دیگه:| من پووووول ندارم:دی ولی خوب چهار روز دیگه باس جبران کنی!خخخ
+عنوان از:فریبا سیدموسوی