جیم مثل دلتنگی!

یه وقتایی رو اختصاص بده به گذشتت. به آدمای گذشته ی زندگیت. به اونایی که باهاشون خاطره ساختی و باهات خاطره ساختن. یه وقتایی بهشون فکر کن. عمیق...
داشتم فکر میکردم. به گذشتم. به گذشتم و آدمای گذشتم. دروغ چرا؟! دلم تنگ شد. واسه روزایی که مطمئنم دیگه برنمیگرده، دیگه اون آدما، همشون، "یه جا" برنمیگردن؛ دلم تنگ شد.
اون روزا شماها نبودین. یه اکیپ چند نفره که کل زندگیشون شده بود یه قاب کوچیک. یه صفحه ی مانیتور کوچیک. روز و شب میگذروندیم ما! ترجیح داده بودیم آدمای دوروبرمون رو به اونا. هر محفلی میرفتیم، تنها سوالمون این بود :" عضوش هستی؟!". که البته دور از ذهن بود کسی چنین جمعی رو بپسنده و تا آخر همراهش باشه!
اون زمانا بیشتر حال همدیگرو میپرسیدیم. بیشتر همو میدیدیم. بیشتر حرف میزدیم. بیشتر در دسترس بودیم. الان که دیگه همه رفتن پی بدبختیشون! ازشون من موندم و یه چند تا جوون دیگه که سالی به دوازده ماه جویای حال همدیگه نمیشیم!
امشب که داشتم آرشیو مطالب بچه ها رو نگاه میکردم، بغضم گرفت. واسه روزایی که هممون بودیم! همه ی اون شاتا، اون سوتیا، اون بیداریا و بی خوابیا، اون چشم دردا، غر زدنای مامان که "سوخت اون سیستم بچه!" ، ماه رمضونا، از افطار تا سحرا، رمانا، هاشم صفدری ها، همشاخا، شال آجریا، لیلا در وا کن مویوم ها، سرکار گذاشتن جدیدا، شاه ریچاردا، رنگی رنگیا، ادمین آزاریا، دیر تایید شدنا، محو ها، کچلا، چراغ خاموشا...
میدونی؟! بعضی وقتا گذشته رهات نمیکنه! مثل امشب من. مثل وسعت دلتنگی امشب من!

jeem.ir


۱۶ نظر
درباره من
اینجا؛ روان‌پریشیِ یک روانشناسِ روانی را می‌خوانید...
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان