از همان ابتدا با اسمم مشکل داشتم. مادربزرگم آلزاییمر داشت و من را با دخترِ شش سال و نیمهاش(که بر اثرِ سرخک فوت کرده بود) اشتباه میگرفت و "فهیمه"صدایم میزد. مادر هم که اسمِ بچههایش همگی از "ر"بود، من را با خواهرم رحیمه و بعضا ریحانه اشتباه میگرفت. (بماند که چندین بار رسول صدایم میزد!)
بزرگتر که شدم، دبیرِ کلاسِ سومِ ابتداییام "عطیه"میگفت. البته بعضی اوقات که خیلی حالش خوب بود، اسمِ خودم را صدا میزد! در راهنمایی دوستی داشتم به نام"مهدیه رفعتی". همیشهی خدا بچهها من را با او اشتباه میگرفتند! در دبیرستان وضعیت بهتر شد. گرچه بعضی دوستان برای در آوردن حرصم،"رجیه رفعتی" (ادغام شده رفیعه رجعتی) خطابم میکردند.
حتی در جیم هم این معضل ادامه داشت و یکی از کاربران،"نعیمه"صدایم زد! (حتما میدانید که نام رفیعه جلوی آواتارم ذکر شده و نیازی به یاد آوریش نیست!)
گذشت و گذشت تا اینکه همین چند روزِ پیش از نامِ دیگرم در تابلوی اعلانات مدرسه رونمایی شد.(دریافت)
"خانوم فاطمه رجعتی! کسب مقام اول در رشتهی داستاننویسی را به شما تبریک میگوییم!"
تاریخ نوشته ی این نوشته: 1394/01/29