آبانِ سالِ گذشته رو خوب یادمه. بنزین که شد سه تومن، خیلیا از جمله خودم، عصبانی شدیم. چون به تبع اون، روی خیلی از وسایل اومده بود. یادمه میخواستم لپتاپ بخرم همون موقع اما فرداش یکی دو تومنی گرونتر شده بود. فکر کن! یه جوونی که آرزوش داشتن لپتاپ بود، یه شبه ناامید شه و بگه ولش کن. دیگه نمیتونم...
یادمه اینقدر عصبانی بودم که میرفتم بیرون، ببینم تظاهراتی چیزی هست که شرکت کنم یا نه. آخه همه جای دنیا، وقتی ملتی اعتراض دارن، خیلی شیک و شکیل میرن و مطالبات خودشون رو از سردمداران، میخوان. اما نمیدونستم ما، هیچ جای دنیا نیستیم. ما توی دنیایی داریم زندگی میکنیم که اسمش ایرانه.
مامان همون زمانا بهم میگفت رفیعه نری بیرون. کُشت و کُشتاره. اما من دلم میخواست صدام رو کسی بشنوه. حداقل اگه قیمت بنزین رو کم نمیکردن، دلم خوش بود من حرف خودمو زدم. دِینم رو ادا کردم. دلم نمیسوزه که زدن تو سرم و من گفتم چشم.
حالا اینکه تبدیل شد به اغتشاش و آتیش زدن جهیزیهی فلان آدمِ دروغگو، من نمیدونم. من فقط میخواستم اعتراض کنم. پاش وایسم. و انجام دادم.
اون سه نفری که #اعدام حُکمشونه، خیلی وقته که مُردن! همهی آرزوهاشون، همهی تلاششون و همه و همهی برنامهای که برای آیندهشون داشتن، مُرده. خواهشا دیگه جسمِ بیجونشون رو ازشون نگیرین.
#اعدام_نکنید