دیروز عقدی پسرعموم بود.وقتی رفته بودیم محضر،عاقد،مثل این بازیگرای هالیوودی بود!روحانی نبودا!!اصلا انقدر باحال خطبه عقد رو میخوند من رفته بودم تو خلسه!!انگار مثلن داشت شاهنامه خونی میکرد!!درون حد:))
بعد دخترعموم،به من برف شادی داده بود و سپرده بود که هروقت عروس خانوم بله رو گفت،من رو سرشون برف شادی بزنم!(این طور چیزارو معمولا میدن بچه ها و کوچیکترا :| نمیدونم فازش چی بود ک به من گفت!)منم منتظر بودم که بله رو بگن عروس خانوم.بالاخره گفت و منم خاااااااااالی کردم برف شادی رو!بعد عاقده دعوام کرد:( گفت این حرکات چیه خانوم محترم؟حالا منم جلو جمع استرسی شده بودم!گفتم:خوب خونواده دوماد امر کرده بودن منم اطاعت امر کردم!بعد ازم پرسید:شما ازدواج کردی؟!(خیلی یهویی بود!اصلا انتظار چنین سوالی نداشتم ازش!!)منم هول شده بودم و گفتم:
«نه متاسفانه!»
جمع منفجر شدا!!!!بعدم عاقد سرش رو تکون داد و انگار تاسف بخوره اون طوری بود:((
+خوب هول شدم من:| خیر سرم میخواستم بگم نه خوشبختانه:| عححححح:|
+تق -__-