من و دوستام یهویی!

امروز خعلی خوب بود.با بچه ها تو مدرسه کلی عکس گرفتیم.

البته من همش شکلک درمیاوردم و عکسارو خراب میکردم!

ولی فهمیدم اگه شکلک درارم،قیافم بهتر میشه!

تو مترو هم ترکوندیم.خلوت بود خدارو شکر...

اما یه صحنه من از شدت خنده غش کرده بودم و به خاطر یه مسئله ای(!)روی زمین نشستم.رومم به دیوار بود.یهو دیدم احمقا ساکت شدن!

برگشتم،دیدم یه پسره داره از پله ها میاد پایین،با لبخند!:|

هیچی دیگه!منم طبیعیش کردم،به بروبچ گفتم:من از بچگی وقتی روی زمین نون میبینم،خم میشم تا بَرِش دارم!

فکر کنم این تابلوتر بود!

۱۵ نظر

دوست ینی این!

امروز کلی اتفاقای خوب واسم افداد.ی دوست زحمت کشید و وبلاگمو راه انداخ.کاش دوستام یاد بگیرن،کاش دوستام این بامعرفتیا رو بیان یاد بگیرن!دوستایی ک ی روز تمام وجودم بودن،هر لحظه و هر ثانیمو با اونا بودم اما...

پ.ن:ممنونتم زهرا جان ی دنیا

۳۵ نظر
درباره من
اینجا؛ روان‌پریشیِ یک روانشناسِ روانی را می‌خوانید...
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان