جامِ جهانیِ چشمات

نمیدونم چهار سالِ پیش تو کجا بودی. اما من درست در سال‌های گذر از نوجوونیم بودم. وقتی قوچان‌نژاد اون حماسه رو آفرید، نمیدونم توام مثل من بیرون رفتی و در جشنِ صعود به جامِ جهانی، شرکت کردی یا نه. حتی نمیدونم وقتی به دقایقِ آخرِ بازی با آرژانتین میرسیدیم، توام مثل من صلوات میفرستادی یا نه. نمیدونم توام مثلِ من از قهرمانیِ آلمان خوشحال شدی یا نه. نمیدونم حتی نظرت راجع به مسوت اوزیل چی بود. کسی که دوستام میگفتن شبیهمه. نمیدونم وقتی میدیدیش، فکر می‌کردی چهار سال بعد، یکی تو زندگیت شبیه اون باشه یا نه. اما... اما این جام جهانی که گذشت. من و تو به رغمِ نزدیکیِ قلب‌هامون، از نظر فیزیکی از هم دوریم. ولی بیا فکر کنیم چهار سالِ دیگه، درست همین وقتا، تو محوِ بازیِ فینال شدی. روی مبل نشستی. من بیشتر از هر وقت دیگه‌ای میدونم نباید حرفی بزنم. فقط کنارت میشینم. زل میزنم به چهره‌ت. تو چشمات برقِ خوشحالی رو میبینم. بهم نگاه میکنی. چشمک میزنی و میگی:" ولی خانوم! جامِ جهانی رو باید بدن به من چون از بین این همه مرد تو جهان، تو مالِ من شدی..."


+ لبیک به دعوتِ آوای فاخته

+ دعوت از جناب میرزای دوست‌داشتی

+ دعوت از صاد عزیزم

۹ نظر

در سرم نیست بجز حال و هوای تو و عشق...

کاش شب قدر اینطور بود که هر کی، هر دعایی میکرد، همونجا برآورده می‌شد! دقیقا همون لحظه و آنی. به نظرم بهشتِ واقعی اون موقع به وجود میومد! شایدم جهنم ساخته می‌شد! شاید خیلیا مرگِ همو آرزو می‌کردن. بدبختیِ همو آرزو می‌کردن. جنگ آرزو می‌کردن! زشتی و پلیدی و گناه و نفرت آرزو می‌کردن. اما... اما مطمئنم من فقط یه آرزو میکردم. اونم کنار "تو" بودن تا آخر عمر بود!


عنوان از علیرضا آذر

+ التماس ادعیه‌ی وافر :)

هیس! (این‌بار) پسرها فریاد نمی‌زنند..


چند وقت پیش، با دوستم در حال قدم زدن در پیاده‌روهای قوچان بودیم(یکی از شهرستان‌های مشهد). شب بود و هوا نسبتا تاریک. فقط چند دقیقه مونده بود به اینکه دربِ خوابگاه بسته شه. نزدیکِ خوابگاه که شدیم، یه آقایی با ظاهری که معلوم بود مشکل‌دار هست، از کنارم رد شد و کارِ بسیار ناشایستی انجام داد و عبور کرد. من برگشتم و چنان دادی زدم که همه برگشتن و نگاه کردن. ولی درستش این بود یکی تو گوشش میزدم و بقیه رو خبر می‌کردم تا دفعه‌ی دیگه از این غلط‌ها نکنه! واسم جالب بود؛ دوستم میگفت چرا داد زدی؟! اون که بازم این کارش رو انجام میده! بهش گفتم اگه کسی به من کوچکترین تعرضی کنه، من پیش خودم نمیتونم ساکت بایستم و نگاه کنم و بخندم و چیزی نگم!!

الان که خبرِ تجاوز به شانزده پسرِ دبیرستانی در یکی از مدارسِ تهران داغ شده، یاد این خاطره افتادم. از نظر روانشناسی، هر کسی که آزار و آسیب بزنه به خودش و اطرافیانش، حتما مشکل و اختلالِ روانی داره که اولی مازوخیسم و دومی سادیسم نام داره. حالا اینکه چی میشه که این شخص، دچارِ این بیماری یا اختلال میشه، باید مصاحبه‌ی بالینی صورت بگیره. اما...
اما وجدان کجا میره پس؟! اخلاقیات چی میشن پس؟! چی داره سرمون میاد؟! چرا طوری رفتار می‌کنیم با فرزندانمون که در سکوتِ خودشون غرق شن و از ما پنهون کنن و به خاطرِ ترس یا آبرو یا هر کوفتِ دیگه‌ای، حرف نزنن. که پس‌فردا خودِ این افراد دچار انواع و اقسام اختلالات روانی میشن و شاید به خاطر انتقام یا هر چیز دیگه‌ای، به بقیه آسیب بزنند...

+ عصبانی‌ام. خیلی عصبانی‌ام!
۷ نظر

انتقام میگیرم ولی!


یعنی واقعا همتون که گواهی‌نامه دارین، برای آئین‌نامه‌ی اصلی، این کتابِ کوفتی رو خوندین؟! چطوری خوندین؟! با چه حالی خوندین؟! دهانِ روزه خوندین؟! تو بحبوحه‌ی امتحاناتون خوندین؟! تو اعصاب خوردیتون خوندین؟! در حالتِ لَش خوندین؟!
یعنی همتون همون اول قبول شدین؟! باباهاتون تشویقتون کردن؟! تبارک الله احسن الآزمون گفتن بهتون؟! بالیدن بهتون؟! مایه‌ی فخرشون بودین؟!
یا مثلِ من با پنج تا غلط مردود شدین. جلوی همه‌ی کسایی که آزمون دادن، افسره بهتون گفته برو بیرون که مردودی. بعد شما هاج و واج نگاهش کردین. بعد صورتش رو چرخونده به اطراف و همزمان غبغب‌ش هم لرزیده و با یه حالتِ "هان؟ چیه؟" نگریسته بهتون؟! که از اون جمع فقط شمای مونث باشین که مردود بشین...


هیچی دیگه! مردودشدگانیم :|

۲۶ نظر

تو مکه‌ی عشقی و من عاشقِ رو به قبله‌تم

به صاد میگم: امشب باید تنها سحری بخورم.
و یه کم غر میزنم سرش و بعدشم عذرخواهی میکنم...
میگه: تو همونی که سعدی گفته:
"زهر از قِبَلِ تو نوشدارو / فحش از دهنِ تو طیبات است!"
دیگه غر زدنت که بهترین موسیقیِ دنیاست...

شما بودین قبله‌ی دومتون نمی‌شد؟!

+ عنوان از آهنگِ معین
۲۳ نظر
درباره من
اینجا؛ روان‌پریشیِ یک روانشناسِ روانی را می‌خوانید...
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان