دیشب به صاد عکسِ دخترِ همکارِ سابقم رو نشون دادم که در مرکز کودکانِ بدسرپرست گرفته شده بود. در واقع، همونجایی که کار میکردم. یه کم از دلتنگیم واسه بچهها گفتم واسش و اینکه با در و دیوار اونجا کلی خاطره دارم و یادِ "تو" رو واسم زنده میکنه.
صبح که بیدار شدم، یادم اومد که خواب مرکز رو دیدم. دوباره رفتم اونجا و تقاضای کار دادم. مدیرِ مرکز هم تا منو دید، خطاب به مدیر فنی گفت :"خانوم فلانی! خانوم رجعتی اینجا چه میکنن؟!" مدیر فنی هم در جواب گفت :" خانوم رجعتی متنبه شدن!" و من سرم رو پایین انداخته بودم...
راستش چند وقتیه قابلیت اینو پیدا کردم که قبل خواب، به هر چی فکر کنم، درست همونو خواب میبینم! خیلی خوبه ها. چون به هر حال آدم تو رویاش اون چیزی که دوست داره رو میبینه. حتی اگه اون چیز محالِ ممکن باشه. اما خب یه بدی هم داره و اون اینه که وقتی بیدار میشی، دیگه اون رویا هم باهاش از بین میره...