درهمی‌جات

بهم میگه:«شاد باش دختر. توی این سنی که هستی، باید بخندی و شاد باشی.» خواستم شاد باشم و زندگی رو برای خودم و اطرافیان، مفرح کنم. تصمیم گرفتم بیدار شم و یه صبحونه‌ی مفصل، آماده کنم. همین اتفاق هم افتاد. پنیر رو کاملا ماهرانه، از وسط نصف کردم. کره و مربا رو در ظرف‌های خوشگلی که مامان هیچوقت بهم اجازه نمی‌داد بهشون دست بزنم، گذاشتم و ارده و عسل و خیار و گوجه رو هم آماده کردم. چایی گذاشتم، رادیو رو روشن کردم و منتظر شدم بقیه بیدار شن. آخرین چیزی که قرار بود بیارم، نون بود. ولی نداشتیم :| واقعا نداشتیم :| حق من این نبود :| بعد هی بیا و بگو شاد زیست کن :|


کی میدونه دنیا قراره چطوری پیش بره؟ شاید این آخرین پستی باشه که از من به یادگار می‌مونه؛ باتوجه به تب و سردرد و سرگیجه‌ای که مدتی هست دارم :| دیگه فعلا هستیم در خط مقدم جبهه‌ی مبارزه اما بالاجبار! چرا؟ چون مرخصی نمیدن و اگرم بدن، دیگه نباید برگردی چون اسمت میره تو تعدیلی‌ها :|


گاهی اوقات، اینقدر از خودِ واقعیت فاصله می‌گیری که فقط خودت میتونی بفهمی چقدر اون آدمِ سابق نیستی!


من هنوز تو مرحله‌ی کشف هویتِ خودم موندم!! «کی‌ام و قراره چه کار کنم؟» سوالیه که این روزا از خودم می‌پرسم و جوابی براش پیدا نمی‌کنم.


دنیا قراره تا کجا پیش بره؟ پس مهربون باشیم...

۴ نظر
379
۱۸ فروردين ۰۸:۴۵
اللهم عجل لولیک الفرج

پاسخ :

حالا چرا 379 ؟ :|
نرگس بیانستان
۱۸ فروردين ۲۰:۵۹
پس بیشتر سراغ منو بگیر اگه مردی و دستت از دنیا کوتاه شد اون ور غصه میخوری ها😁

پاسخ :

نکته‌ی کلفتی بود :| :))
قاسم صفایی نژاد
۱۹ فروردين ۱۰:۵۴
چند روز یه بار می‌تونید بیاید خونه؟

پاسخ :

هر روز :دی
منتظر اتفاقات خوب (حورا)
۲۸ فروردين ۱۷:۴۱
ان‌شاالله که سلامت باشی:-)

پاسخ :

همگی :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
درباره من
اینجا؛ روان‌پریشیِ یک روانشناسِ روانی را می‌خوانید...
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان