این درد، تمامی ندارد...

دانشگاهی که درس می‌خونم، نه از نظر سطح علمی خیلی بالاست و نه از نظر امکانات. همیشه با ترس و لرز باید سوار تاکسی‌هایی بشیم که جلوی پامون می‌ایستن و بوق می‌زنن. آخه هوا خیلی سرد میشه چون کنار جاده‌ست. بیشتر کلاسای این ترممون، بعد از ظهره. تا ساعت شیش و نیم دانشگاهیم معمولا. وقتی برمی‌گردیم، هوا کاملا تاریک شده.
یه بار، می‌خواستن دوستای خودمو بدزدن. اینکه بلایی سرشون میاوردن رو نمی‌دونم. اما در رو باز کردن و خودشونو پرت کردن بیرون. خدا رحم کرده فقط.
روز بعدش رفتیم به مسئول حراست گفتیم جریانو. که برامون اتوبوس بذارین. مختص دانشگاه خودمون، نه آزاد. خیلی ریلکس و آروم، گفت:" خب شما نباید سوار چنین ماشینی می‌شدین!"

#دانشگاه_علوم_و_تحقیقات
#تسلیت

۱۰ نظر
آسـوکـآ آآ
۰۴ دی ۱۸:۳۹
اتفاقا امروز سوار سرویس دانشگاه شده لودم و همش فکر می کردم نکنه موقع چرخیدن دور میدون چپ کنه که رسیدم خونه و اخبار دانشگاه رو دیدم تعجب کردم...
واقعا متاسفم بابت اینکه جامعه علمیمون این قدر بی اهمیتن....
روحشون شاد...

پاسخ :

اینش حرص دراره که اینطور مسائل، به باد فراموشی سپرده میشن و بازم از همون اتوبوس‌ها دارن استفاده میکنن برای عبور و مرور :|
محبوبه شب
۰۴ دی ۲۰:۰۳
از درد سخن گفتن و از درد شنیدن
با مردم بی درد ندانی که چه دردی است

پاسخ :

آه...
نسر ین
۰۴ دی ۲۲:۳۸
من دانشگاه وسط بیابون رو تجربه کردم
وحشتناکه مخصوصا کلاس های دم صبح و آخر وقت:(
البته دانشگاه ما هم برای تبریز سرویس داشت هم برای آذرشهر، اما وقت هایی که خیلی عجله داشتیم و نمیتونستیم منتظر قطار یا سرویس یونی بشیم باید با ماشین های بین شهری تردد می کردیم. تابستون ها هم که سرویس نبود کلا

پاسخ :

عاخ عاخ خیلی بد هست واقعا. اون تاکسی زردام پول خون باباشونو میگیرن :|
🍁 غزاله زند
۰۵ دی ۲۰:۵۹
همه چیز داره خوف‌ناک میشه :|
اگه میشه کلاسای دانشگاهت رو صبح تا کمی بعد از ظهر بردار :(

پاسخ :

دیگه خداروشکر این ترمم تموم شد :)
احسان ..
۰۶ دی ۱۳:۳۸
اصلا شما برای چی میرید دانشگاه درس میخونید:) (مسعول حراست)

پاسخ :

:|
زنبورِ ملکه
۰۶ دی ۱۸:۰۴
این مسئولا چشون شده؟ چرا انقدر بی‌مسئولیت شدن؟ قدیم انقدر بی‌مسئولیتی باب نبود انصافا:(

پاسخ :

لقمه‌ی حروم...
آقای سر به هوا ...
۰۶ دی ۲۱:۵۵
سال 87 کنکور دادم اونجا . میگفتم پیش خودم چقدر بزرگه !

پاسخ :

استاد من میگفت دقیقاااا دیروز جلسه داشتم اونجا!!
حسین
۰۹ دی ۱۰:۵۰
آن چه درباره زندگی یاد گرفته ام را در سه کلمه می توانم خلاصه کنم
زندگی ادامه دارد

پاسخ :

:|
محسن رحمانی
۲۱ دی ۲۰:۰۹
خیلی بده .

پاسخ :

اوهوم
donya
۲۳ دی ۱۳:۲۳
لطفا از سایت ما هم دیدن نمایید.
بانه مارک
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
درباره من
اینجا؛ روان‌پریشیِ یک روانشناسِ روانی را می‌خوانید...
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان