دوشمبه2/9/1394
پشم فوروشیه رو دیدیم تو خیابون ک واز اشاره و اینا ک بیا شمارمو بگیر:| منو ...،سرمون تو گوشی بود و زهرا و سمیرا رو گم کرده بودیم!بعد قیافه هامون متعجبانه بود و همش میگفدیم اینا کوجان؟!گم شدیم و اینا!بعد چن تا پسر بودن ک فمیدن ما گم کردیم بچه هارو.دوتا چادری از اون ور داشدن میومدن،اینا گفدن دوستاتون اوناهاششون!ولی ...گف نوچ!اونا نیسدن.بعد رفدیم جلوتر.خلاصه پیداشون کردیم.زهرا گف:چن تا پسر بودن بمون گفدن شما اینجاعیین!!
سه شمبه3/9/1394
زبان نرفدم.قبلش تا پنج صب بیدار بودیم.نه درس میخوندیم و نه حرف میزدیم!همهههه تو گوشیاشون بودن.فقد فاطمه(ما لقب رییس حوزه رو دادیم بش!)ساعت سه بیدار شد و شورو کرد ب قرآن خوندن!!
اندیشه واز ...و زهرا نیومدن.کلاس بعدی فارسی بود ک میان ترم داشدیم خیر سرمون!تا ما از در وارد شدیم،پسرا همهههه واسمون جا گرفده بودن!!بعد مام خاسدیم ضایشون کنیم و رفدیم ی ردیف دیه نشستیم،که خوب اونام صندلیاشونو برداشدن اومدن پشت سر ما!!پسره پشت سر من میگف:خانوم رجعتی!شما زرنگین.برسونین توروخدا!!بعد دیه استاد اومد و ردیفیمون کرد!عدل صندلی جلوی من خالی موند!استادم بم گف بیا جلو!ولی من سرمو کرده بودم تو کتاب محل ندادم!
حالا جلوم خالی بود و استاد اشراف کامل داش بم!بعد یوهو ی پسره وارد شد!ینی من هرررر چی وسایل رو صندلی جلویی بود رو برداشدم گفدم آقا بیا اینجا بشین اینجا جا هس!!اونم از خدا خاسده گف ب ی شرط!!ک بم برسونی!!!(حالا نگا توروخدا ما گیر چ ادمایی میوفدیم!)منم گفدم حله(چاره نبود میفمین؟!)بعد همین آقا،کلاه گذاشده بود سرش،مدام چشش تو برگه من بود!منم البته تا شعاع پنج متریم رو پوشش داده بودم!ی سوال بود ک اثر هارو داده بود و ما باس اسم نویسنده یا شاعرارو مینوشدیم.چارتاش جوابش میشد اخوان.بعد ...داش ب پسره میرسوند،پسره میگف:نع!این طوری ک نمیشه.تو یکیشو بزن فردوسی!!منم قیافم کلن تو چشه!(همین استاد فارسیمون،از بین خانوما،فقد فامیل منو یاد گرفده!!)ب خاطر اینکه ژست تقلب گرفده بودم،استاد گف بیا برو جلو بشین!منم ناچار شدم برم.بعد پسر جلویی من،میگف:استاد!بذار بیشینه همینجه خوب!!آخر امتحان،من داشدم ب اکثریت میرسوندم!بعد پسره میگف:نرسون دیه.هممون بیس میشیم،استاد میفمه!!
آخرشم همه پسرا اومدن ازمون تچکر کردن الا همین جلویی من:|
شب،رفدیم باغ ملی.من بچه ها رو مهمون کرده بودم با نیم کیلو شیرینی!خخخ
ی دونه مونده بود،هیش کودوممون نمیتونسدیم بخوریم.جلوی هرکیو ک میگرفدیم برداره،برنمیداش:|
از آخرم من ترتیبشو دادم!تو راه برگش،ی پسره ب زهرا گف:بادکنک!!:دیییییییییی
رفدیم خابگا ساعت هش خابیدیم و ده بیدار شدیم و تا دوازده تو گوشیامون بودیم.بعدش تازهههه شام درست کردیم.اونم عدس پلو!ساعت دو شب،آماده شد.خدایی خوشمزه بود:)
چارشمبه4/9/1394
منو ...رفدیم اومور فرهنگی.ینی مررررده بودیم از خنده!ی پسره اسمش سعید رستمی هس!این بشر کلن ی تختش کمه گمونم!داشدم باهاش راجب تئاتر حرف میزدم،بعد خعلی جدی و رو ب من یوهو گف:شما خانومه؟؟منم با ی ژستی گفدم:رجعتی هسدم!بعد کصافت گوشیشو گرف جای گوشش،گف:باشه باشه،من با شما تماس میگیرم:|||||| ینی من اشکم داش درمیومد:((
بعد تازه ب قول خودش این خوبه!یکی دیه هس سعید پاشازاده!!همه میگن اون،ازین بدتره!!(شامس ما اونم تو تئاتر هس!)
همونجا،ی پسره دیه ام بود ک ما بش میگفدیم انگری!!چون اعصاب نداره.ی دفه با یکی از پسرای دانشگا دعبا کرده بود،خون و خونریزی اتفاق افداده بود.بعد ما خاسدیم بریم ک خطاب به ...گف:چن دقیقه من باهاتون کار دارم.خلاصهههه،اینا با هم حرفیدن.طرف ب ...گفده ازت خوشم اومده.حتا ب هوشمند هم گفدم بت بگه ولی اون گفده من با خانوما صوبت نمیکنم اصن و فلانو فلان!حالا پسره ازین اراذل اوباش قوچونه!ینی هیییییییش جوره ب ...نمیخوره ا همههه لحاظ!!حالام نوبت من بود انتقام بگیرم از ....اون ب خاطر پشم فوروشیه منو مسخره میکرد،منم ب خاطر انگری!ولی طفلی اشکش داش درمیومد دیه!!خخخخ
بعد رفدیم سلف ک ...واسم همین قضیه رو تریف کنه.آقای مرتضوی(نگهبان)هم اونجا بود.بعد ...داش با آب و تاب واسم تریف میکرد جریانو ک من بلند بلند خندیدم!مرتضوی اومد از دریچه سلف،گف ساکت!!مانام جوابشو داد.بعد داش نوشابه میخورد و همونجا ایستاده بود و داش ب حرفامون گوش میداد.من ب ...گفدم هیچی نگو یک دقه تا بره بعد بحرف.یوهووووو دیدیم بادگلوی خعلییییییی بلند زد بی شوعورررر!!مام چندشمون شد.بعد دید ک بدمون اومده،ی بار دیه بادگلو زد ک این دفه ... جیییییییغ زد و گف:بس کنین دیه اقای مرتضوی!(ینی صداش تا تو همهههه کلاسای بالا رفده بود!درین حد!!)مام پا شدیم ک ترک کنیم مکان رو.دیدیم اونا دارن غش غش میخندن!:|||
اومدیم بالا مسئول آموزش،بمون گیر داد گف:شما هنو ترم اولی هسدین!با قوانین اشناییت ندارین.وختی ب کمیته انضباطی موعرفیتون کردم میفمینو اینا!مام گفدیم برین از مرتضوی بپرسین چی شده!
هوشمند تو کلاس روان شناسی،تو گوشش هندزفری گذاشده بود.بعد یوهو ی حررررررف زشدیییی زد که ما همهههه دهنامون نیم تر باز مونده بود!!
شب رفدیم فلافلی.کلییییی عکس گرفدیم اونجا.بعدشم رفدیم خابگا.تولد طاهره بود.کیک اورده بود.جشن گرفدیم.خوش گذش خلاصه خعلیییی!
پن شمبه5/9/1394
همایش داشدیم.پسر اهوازیه مجری بود.بعدش اومد گف من خوب بودم؟!گفدم عاره ولی ی کم استرس داشدین.باهاش راجب نمایشنامه حرفیدیم.از آخر تصویب شد سوال جواب رو اجرا کنیم.روز دانشجو قراره بریم رو سن!دعا کنین سوتی ندم من!!
+ب قول انیس،پست طولانی!یو ها ها ها ها!