عاشقم شده!

تو مسافرت بودیم،داشدیم تو خیابون راه میرفدیم.حالا ساعت چند؟!هفت صب!!یهو حس کردم یکی داره تعقیبمون میکنه!خیابوناشم خلوووووت!!ترس بَرَم داش.اون صداهه هم تندتر میشد هر لحظه.نمیدونم چرا برنمیگشتم نیگا کنم ببینم کیه:|

ب خاهرم زدم،گفدم:«ببین!یکی انگار داره پشتمون میاد!»

دوتاییمون باهم نیگا کردیم.دیدیم ی گربه فسقلی بدو بدو دمبالمون راه افداده!حالا من جیغ بکش،خاهرم جیغ بکش!هرچی هم میدوییدیم،افاقه نمیکرد!

حالا جالبه فقد پشت من میومد!ینی ی لحظه خاهرم ایستاد و من همچنان درحال دویدن بودم.گربه هه هم پشتم!!


+فک موکونوم عاشقمان رفده بود!!

۱۶ نظر

رسمی نباش پیش من...

رسمی نباش پیش من ... اینجا اداره نیست
قلبم سند به نام تو خورده ، اجاره نیست

شاید گناه می شود این بوسه ها ولی
آنجا که عشق امر کند ، هیچ چاره نیست

عشقِ نهفته در دلِ " من دوست دارمت "
ما بین صد هزار نهاد و گزاره نیست

تا نور آسمان منی در کنار تو
یک ذره احتیاج به ماه و ستاره نیست

در چشم هات عشق نفس می کشد ولی
ابراز دوستی که به ایما اشاره نیست

با بوسه هات کار دلم را تمام کن ..
" در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست "

حانیه دری

اینم از مهمونی رفتن...

مهمانی میگیری.همه را دعوت میکنی.همه می آیند.تبریک میگویند.سر به سرت میگذارند.چیزی نمیگویی.ناراحت نمیشوی.جنبه ات بالاست.اما انصافا نمیشود از حرف ها و حرکت های بعضی هاشان گذشت.از امر و نهی های پوچشان نمیشود گذشت...

من نمیدانم گذاشتن ظرف غذا روی پاهانت(در سر سفره)چه گناهی دارد وقتی جایت تنگ است و مجبوری؟!

من نمیدانم چرا نباید سر ته دیگ جنگ داشته باشیم؟!

حتی این را هم نمیدانم چرا هنگامی که هوس دوغ میکنی،باید برای همه بریزی؟!و اگر نریزی،چنان سقلمه ای میزنند که تا دو روز ردش میماند!!

من نمیتوانم درک کنم غذایی که برای ما طبخ شده،چرا نباید تا آخرش خورد؟!اینکه میگویند«یه ذره اش رو میذاشتی،میموند!کلاس داشت»واقعا مسخره است!

حالا همه این ها به کنار...

غیبت کردن را کجای دلم بگذارم؟!


+تو این مهمونیا،ترجیح میدم برم و با بچه ها بازی کنم!هرچند برای این کارم مواخذه میشم بعدا!!

۱۶ نظر

سیصدو سیزده نفر!

اگر صحابه نباشد فرج که زوری نیست

تو جمعه جمعه می آیی کسی چه می داند

کاظم بهمنی

آی لاو یو بچه ها!

از من ب شوما توصیه!اگ قرار میذارین جایی برین با دوستاتون،شوما مسئول هماهنگ کردن نباشین ک پدرتون در میاد!:|

فیلم محمد(ص)"فوق العاده"بود.پرررررررفکت!حدمن برین ببینین...

صحنه های جذاب فیلم،من همش میخاسدم دس بزنم!ک خب غیر از ما چن نفر،بقیه زیاد جوون نبودن و خوششون نمیومد:|

ولی آخر فیلم،هر شیش نفرمون پاشدیم(از قبل هماهنگ کرده بودیم البته!!)و شورو کردیم ب دس زدن!

بعد دیدیم از اون طرف سالن،یکی بلند گف:«بر محمد و آل محمد صلوات!!»

سریع گفدم:«بچه ها!جمع کنین بریم تا چراغارو روشن نکردن!»

رفدیم ی نوشیدنی عم زدیم بر بدن!

از صدای هوووووووفِ یخ در بهشتِ فاطیما میگذرم فقد!چون میدونم کلمو میکنه!!

خعلی خوش گذش!کاش هممون مشهد بودیم و این روند بیرون رفتن ادامه داش



از راست:مشرقی  / رنگی رنگی  /عشقم:دی / عکاس باشی

عکاس:فاطیما:|



+اینم دیه توضی نداره دیه:|



جای همهههههه خالی بود!علی الخصوص:زهرا جونم و طنین و انیس و پاریس و فوفی و سمیرا و فائزه و وانیا و دخی اریایی

۳۱ نظر

یه روز خوب با یه رفیق خوب

اینکه یکی رو داشته باشی که پایه ی همه بیرون رفتنات باشه،
پایه همه حرفای خصوصیت باشه،
پایه درد و دلات باشه،
پایه روزای خوبت باشه،
از خواهر بهت نزدیک تر باشه...

محشرهههههههههههه!!!


خیلی دوست دارم دختر دایی عزیزمممممم


+کافه کتاب آفتاب









۱۴ نظر

خدایا!...

۳۵ نظر

دوستش دارم!

دستم را زدم به کنارم.گفتم:«بیا بشین اینجا».آرام آمد.خجالت،نگذاشت نزدیکم بیاید.خودم را کشاندم به سمتش.بغلش کردم.بوسیدمش.گفت:«خاله وفیه!شوکولاتی ک گفدی بلام میخلی...»آب دهانش را قورت داد.

«...خلیدی؟!»

خریده بودم.میخواستم امتحانش کنم.گفتم:«نهههه عزیزممممم!یادم رفت.ببخش»

چهره اش در هم رفت.لبانش به پایین انحنا پیدا کرد.با خودم گفتم الان بلند میشود و از بغلم میرود و قهر میکند.خب بچه است دیگر.حق دارد.

دیدم بلند شد.انتظارش را هم داشتم.ناگهان برگشت.دستم را گرفت.گفت:«بیا بلیم بازی کنیم خاله وفیه!»

با سرعت به طرفش رفتم و یک گاز محکم از لپانش گرفتم و شکلات را در دستان کوچکش گذاشتم...


+در آرزوی خاله شدن:)

۱۹ نظر

چقدرررر خوبه!

1.تو دعواهامون دمبال مق3ر نگردیم.

2.انتقادپذیر باشیم.

3.زود عصبی نشیم.

4.منطقی باشیم.

5.ب هم اعتماد داشده باشیم.

6.گیر ندیم به هم.

7.سرمون تو لاک خودمون باشه.

8.همه تخ30رارو گردن بقیه نندازیم.

9.جو گیر نباشیم.

10.آدم باشیم!!!

۵ نظر

نونِ دیوانه!

بهش گفتم:«ببین!این عشقا همش الکیه.وقت خودتو داری تلف میکنی.بیا و دیگه جوابشو نده.به خدا به خاطر خودت میگم "نون"!حیف تو نیست؟!»

یه ذره فکر کرد.سرشو خاروند و گفت:«راست میگی.این مرتیکه لیاقت منو نداره!باس از زندگیم پرتش کنم بیرون!»

گفتم:«ها ماشالا!این خوبه.تازه داری یه چیزایی یاد میگیری!»


چند روز بعد:


من:«خب چی شد؟!تونستی فراموشش کنی؟!»

نون:«راستش باهاش حرف زدم.اول که قبول نمیکرد!بعد کلی استدلال واسش آوردم که ما به درد هم نمیخوریم!»

من:«خـــــــــب؟!»

نون:«هیچی دیگه!طبق آخرین خواستش(!)قراره بریم سینما تا اونجا از هم خدافظی کنیم!!!»


من: 

ودر ادامه افزودم:«یعنی خاک بر سر من که با توی خر دوستم!!»

۲۷ نظر
درباره من
اینجا؛ روان‌پریشیِ یک روانشناسِ روانی را می‌خوانید...
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان