ما همه در تکنولوژی غرق شده ایم!

دقیق نگاهش میکنم.سعی میکنم حرف ها و حرکت هایش را حدس بزنم.درست مثل بازیِ شطرنج.اما هر بار مات میشوم.نسل هایمان فرق دارد باهم.دقیق تر نگاهش میکنم.دلم به حالش میسوزد.حرف میزند.از روی اجبار سری تکان میدهم.ما همه در تکنولوژی غرق شده ایم...
۹ نظر

میشه بخندی؟!میشه بخندین؟!

تنهام.شاید تنهاتر از هر موقع دیگه ای.یه عالمهههه حرف دارم واسه گفتن.اما "شنونده"نیست!


اگر با من نبودش هیچ میلی      چرا ظرف مرا بشکست لیلی؟!


+ :)

خاطرات دانشگاه13

دوشمبه31/9/1394

رفدیم خرید و من یه سری چیزا گرفدم به همراه ی ادکلن ک متولدین هر ماهش،فرق میکرد.راستش"دی"اش خوش بو نبود و مجبور شدم"شهریور مرد"رو بردارم.بعد داخل جعبش،ی قاصدک داش و باس ارزو میکردی و بعدم رهاش.برفم میومد.صحنه خعلی رمانتیک شده بود اصن!!

بعدش رفدیم گوشی فوروشی واس تعمیر گوشی ....ی پیرمرده ام اونجا بود و داش واس نوه اش،میگف فردا سالروز ازدواج پیامبر با حضرت خدیجه اس!!!بعد ...گف:خوبه ولادت حضرت علی(ع)و روز پدر نی!منم گفدم یکی حاجی رو توجیه کنه!زهرام گف:حاج اقا قاطی کرده!!(پیرمرده متوجه نمیشدا!فقد فوروشنده میشنید ما چی میگیم)بعد پسره(فروشنده)گف:حاج آقا بابامه ها!!هیچی دیه!من گفدم:بچه ها من بیرون منتظرم!!و با زهرا متواری شدیم!!

شب یلدا،اون طوری ک دلم میخاس نشد!هرچند فال گرفدیم ولی حافظ حالش خوب نبود گمونم اون شب:|

سه شمبه1/10/1394

ی کارگاهی بود ب نام مهارت های زندگی.بعد ما میخاسدیم وارد کلاس شیم،ی پسره دم در بود و رو صندلی نشسته بود.ازمون پرسید چیه و اینا مام توضی دادیم.بعد گف اکی منم میام!!

ادامه مطلب ۷ نظر

زمستون،تن عریون،باغچه چون بیابون

پاییز هم تمام شد و زمستانی آمد که "تو"در آن متولد شده ای.بانوی من!برخلاف دیگران،"تو"به آینده نگاه کن.به همان نقطه یِ بی نهایتِ زندگی ات.به همان نوکِ هرمِ موفقیتت.زیبای من!میدانم رنج ها و سختی ها و مصیبت های بسیاری کشیده ای.اما باورکن همه این ها،روزی گورشان را گم میکنند و می روند و آن وقت،"تو"،ملکه سرزمینت خواهی شد.مهربانم!سعی کن تهمت ها و از پشت خنجر زدن های دوستان را،نادیده بگیری و با یک لبخندِ پهن،از کنارشان عبور کنی.میدانم عزیزکم!تا الان هم همین رویه را در پیش گرفتی ولی یک حسِ درونیِ زنانگی،به من میگوید دیگر بریده ای!تاب نداری.کاسه صبرت لبریز شده.
بانوی من!سه ماهِ طلایی در انتظار توست.ببینم چه میکنی...

+برسد به دستِ رفیعه

+شب یلدا،با بچه ها،تو خوابگاه...

+حافظ میگه:

بر سر دو راهی قرار گرفته ای. همه ی کارها را سخت می گیری و ناامیدی. فکر می کنی تا حالا زنده بودنت بیخود بوده و تلاش هایت هدر رفته و خود را گول زده ای ولی این را بدان که از هر جا شروع کنی با منفعت است. با تجربه ای که به دست آورده ای بهتر تصمیم می گیری و راهت را انتخاب می کنی.

۱۰ نظر

من یک کودکِ اِی دی اِچ دی هستم!

اکثر دانشجوهای پزشکی،وقتی استادشون داره راجع به یه بیماری ای واسشون صحبت میکنه و از علائمِ اون میگه،دچار تشویش میشن و هِی به خودشون میگن عِه!ما این علائم رو داریم!پس به اون بیماری مبتلا هستیم.خوب تقریبا این واسه همه صدق میکنه!هر کس به نوعی توی رشته ای که هست،این قضیه واسش ملموسه.رشته من هم استثنا نیست!
یه همایشی بود واسه کودکان ADHD(کودکان بیش فعال).توی این همایش،راجع به این کودکان صحبت شد.دکتر مشهدی میگفت:«بچه هایی ک ADHD دارن،آروم و قرار ندارن.رفتار هایی انجام میدن که عملا بدون فکر هست!دائما تحرک دارن(همون وول خوردنِ خودمون!!)حواس پرت هستن.از دستورهای بزرگتر ها سرپیچی میکنن.به صورت یک سره حرف میزنن و یک ریز صحبت میکنن و خلاصه از دیوار راست بالا میرن»
بعد من یه ذره که فکر کردم،دیدم چقدر این علائم،به من نزدیکه!!و از اونجایی که خودم رو بزرگسال نمیدونم(با توجه به رفتارام و کارام)پس من یه کودک ADHDام!!
در ادامه دکتر ایرج وثوق افزود:«این بیماری فقط در کودکان نیست!خیلی از مراجعه کنندگانِ من،بزرگسال هستن!»
و این مهر تاییدی بود بر اینکه من این بیماری رو دارم.از نظر درمان هم بخوام بگم،باید با این کودکان،با زبانِ نرم و پاداش صحبت کرد نه صرفا تنبیه!و حالا یه سری راهکار های دیگه که مجال نیست!



+بگذریم از استاد رجب پور که جلسه پیش،راجع به سادیسمی ها حرف زد!!:|
۱۷ نظر

رادیو پاتوق5

خوب دیه!رادیو هم اومد.فقد لدفن هر پیشنهاد و انتقادی داشدین،با ما درجریان بذارین:)



بفرمایید رادیو پاتوق

خاطرات دانشگاه 12

دوشمبه23/9/1394

ازین پفک بزرگا گرفده بودیم.میترسیدیم بریم خابگاه،ازمون بگیرن بقیه!!(ینی دراین حد ما امنیت نداریم تو خابگا!خخخ)بعد دیه بچه ها دادن من زیر چادرم قایم کردم!شبش،تو تلگرام خعلیییی خوش گذش!ملتو سر کار گذاشده بودیم بدجوررر!!


سه شمبه24/9/1394

سر زبان،دیر رسیدیم.داش نمره هارو میخوند.ما سه تا بهت زده بودیم!غفوری گف:از 5،منو ... شدیم 4!زهرا شده 5!!(حالا زهرا داغوووون داده بود امتحانشو ها!!این غفوری کلللن میخاد اذیت کنه زهرای طفلی رو!)ک خوب بعد فمیدیم منو زهرا شدیم 3،...4(ینی من فقد سه تا غلط داشدم ها!تازه اون غلطاهم اول درستشو نوشده بودم!عی خدا عی فلک!!)

فارسی خعلی خنده دار بود!استاد گف محمدیان بخونه شعر رو!اونم گف استاد!باس با اهنگ خونده شه این شعر!ماها همه دهنامون باز مونده بود!!استادم گف خوب با اهنگ بوخون!!اونم شورو کرد ب چه چهه زدن!!ایچی دیه.منو ...ک تو بغل هم رفده بودیم!دستامونو ب هم فشار میدادیم!ینی داشدیم میترررکیدیم!ک وسطش یهو خود استادمون بلند خندید!!

حسن زاده اخر کلاس بم گف کتابتو بده!منم گفدم:من نفهم بودم دیه!از ی نفهم میخای کتاب بگیری؟!

ادامه مطلب ۱۲ نظر

از سری غرغرهای اینجانب!

«ایییییییییش!ینی خاکککک تو سرت با این فالت رفیعه!» خوب چیکار کنم انیس؟!دوثش دارم=))

خدایی چرا حجمم انقد زود تموم میشه؟!چیزی ام دان نمیکنما!جاست تلگرامم!رسولم تلگ+اینستا!

فزیو خر است:| بوغ است:| زهر حلائق(هلایق؟هلایغ؟هلائغ؟حلائغ؟حلایق؟)است:| بااون پیامای عصبیش:|

بابا گیر داده ها!میگ پاشو صب زود بریم تمرین کنیم با ماشین بت یاد بدم رانندگیو:| یکی نی بش بگ:حالا دیه ای موقه؟!:|  تا عیدم فرصت داده بم گواهی نامم کف دستش باشه:|

گلودرد شدم:| نَرَم آنفولانزا بگیرم،بمیرم.بعد کسی اینجا نفمه مُردم؟:|

صِدامو ک ضبط میکنم افتض میشهههه!:| من دیه ب کسی وُیس نمیدم:| جیغ جیغو ام خودشه:|

این بابای"ح"وخ گیر آورده ها:| کلاس جبرانی الان؟!:| الان میگی خوب مرد حسابی؟!:|

خابم بهم ریخدهههه بدجووووور!!شبا تا شیش صب بیدارم،ازون ور تا دوازده میخابم.باز ظهرم دو میخابم تا شیش:|  خدا از باعث و بانیش نگذره:|

چرا بعضیا فک میکنن خععععلی روشن فکرن؟!دهنشونووووو ینی!:D

خعععلی خولم!میدونم.نیازی ب اثبات نی:))
۱۵ نظر

یادش بخیررر

داشتم از سر بیکاری،وبم رو از ابتدا میخوندم.همه خاطرات خوب و بَدَم اومد جلو چشمام.نظرات که خودش یه پا وبه کلا.هیچی دیگه.اشکم جاری شد.فقط میتونم بگم:یادش بخیررر:))

خاطرات دانشگاه11

دوشمبه16/9/1394

داش شدید برف میومد.هوا ب شدت سرررد بود.با این وجود رفدیم حیدربابا فلافلی زدیم مهمون زهرا!...و زهرا کنارهم نشسته بودن.منم روبروشون بودم.صندلیاش ازین نیمکتیا بود.زهرا ی سمتش نشسته بود،...ی سمت دیه اش!بعد ...پاشد بره بیاره ساندویچارو ک زهرا با نیمکت رف رو هوا عین الاکلنگ!(زهرا بادکنک موعرف حوضورتون هس دیه؟!)موقه برگش هم باز ب زهرای طفلی،یکی گف دلمه:))

همچنان برف میبارید.رو موتور ک برف نشسته بود،اسمامونو نوشدیم!

سه شمبه17/9/1394

زبان امتحان داشدیم.پسرا واز واسمون جا گرفده بودن جلوی خودشون.اما ما تصمیم گرفده بودیم بشون نرسونیم!که البته استاد جاهامونو میخاس مرتب کنه و ما بلاجبار افدادیم کنار پسرا!!هوشمند مثه امتحان فارسی،همون ابتدا،کتاب باز کرد(اون ک واز از من تابل تر تقلب میکنه ینی!)و استاد دیدش!و گف میان ترمت صفره دیه زمت اینا نکش!

سرکلاس فارسی ما دستامون خیلی وسیله داش(اعم از کیف و کتابو جزوه و پالتو ...)بعد صندلی هارو میکشیدیم رو زمین و خوب صدای دلخراشی تولید میکرد! چون طبیعتن با اون همههه وسیله نمیشد بلند کرد صندلیارو!ک حسن زاده گف خیلی نفهمین شماها!
ادامه مطلب ۱۴ نظر
درباره من
اینجا؛ روان‌پریشیِ یک روانشناسِ روانی را می‌خوانید...
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان