تنهام.شاید تنهاتر از هر موقع دیگه ای.یه عالمهههه حرف دارم واسه گفتن.اما "شنونده"نیست!
اگر با من نبودش هیچ میلی چرا ظرف مرا بشکست لیلی؟!
+ :)
دوشمبه31/9/1394
رفدیم خرید و من یه سری چیزا گرفدم به همراه ی ادکلن ک متولدین هر ماهش،فرق میکرد.راستش"دی"اش خوش بو نبود و مجبور شدم"شهریور مرد"رو بردارم.بعد داخل جعبش،ی قاصدک داش و باس ارزو میکردی و بعدم رهاش.برفم میومد.صحنه خعلی رمانتیک شده بود اصن!!
بعدش رفدیم گوشی فوروشی واس تعمیر گوشی ....ی پیرمرده ام اونجا بود و داش واس نوه اش،میگف فردا سالروز ازدواج پیامبر با حضرت خدیجه اس!!!بعد ...گف:خوبه ولادت حضرت علی(ع)و روز پدر نی!منم گفدم یکی حاجی رو توجیه کنه!زهرام گف:حاج اقا قاطی کرده!!(پیرمرده متوجه نمیشدا!فقد فوروشنده میشنید ما چی میگیم)بعد پسره(فروشنده)گف:حاج آقا بابامه ها!!هیچی دیه!من گفدم:بچه ها من بیرون منتظرم!!و با زهرا متواری شدیم!!
شب یلدا،اون طوری ک دلم میخاس نشد!هرچند فال گرفدیم ولی حافظ حالش خوب نبود گمونم اون شب:|
سه شمبه1/10/1394
ی کارگاهی بود ب نام مهارت های زندگی.بعد ما میخاسدیم وارد کلاس شیم،ی پسره دم در بود و رو صندلی نشسته بود.ازمون پرسید چیه و اینا مام توضی دادیم.بعد گف اکی منم میام!!
خوب دیه!رادیو هم اومد.فقد لدفن هر پیشنهاد و انتقادی داشدین،با ما درجریان بذارین:)
بفرمایید رادیو پاتوق
دوشمبه23/9/1394
ازین پفک بزرگا گرفده بودیم.میترسیدیم بریم خابگاه،ازمون بگیرن بقیه!!(ینی دراین حد ما امنیت نداریم تو خابگا!خخخ)بعد دیه بچه ها دادن من زیر چادرم قایم کردم!شبش،تو تلگرام خعلیییی خوش گذش!ملتو سر کار گذاشده بودیم بدجوررر!!
سه شمبه24/9/1394
سر زبان،دیر رسیدیم.داش نمره هارو میخوند.ما سه تا بهت زده بودیم!غفوری گف:از 5،منو ... شدیم 4!زهرا شده 5!!(حالا زهرا داغوووون داده بود امتحانشو ها!!این غفوری کلللن میخاد اذیت کنه زهرای طفلی رو!)ک خوب بعد فمیدیم منو زهرا شدیم 3،...4(ینی من فقد سه تا غلط داشدم ها!تازه اون غلطاهم اول درستشو نوشده بودم!عی خدا عی فلک!!)
فارسی خعلی خنده دار بود!استاد گف محمدیان بخونه شعر رو!اونم گف استاد!باس با اهنگ خونده شه این شعر!ماها همه دهنامون باز مونده بود!!استادم گف خوب با اهنگ بوخون!!اونم شورو کرد ب چه چهه زدن!!ایچی دیه.منو ...ک تو بغل هم رفده بودیم!دستامونو ب هم فشار میدادیم!ینی داشدیم میترررکیدیم!ک وسطش یهو خود استادمون بلند خندید!!
حسن زاده اخر کلاس بم گف کتابتو بده!منم گفدم:من نفهم بودم دیه!از ی نفهم میخای کتاب بگیری؟!
داشتم از سر بیکاری،وبم رو از ابتدا میخوندم.همه خاطرات خوب و بَدَم اومد جلو چشمام.نظرات که خودش یه پا وبه کلا.هیچی دیگه.اشکم جاری شد.فقط میتونم بگم:یادش بخیررر:))
دوشمبه16/9/1394
داش شدید برف میومد.هوا ب شدت سرررد بود.با این وجود رفدیم حیدربابا فلافلی زدیم مهمون زهرا!...و زهرا کنارهم نشسته بودن.منم روبروشون بودم.صندلیاش ازین نیمکتیا بود.زهرا ی سمتش نشسته بود،...ی سمت دیه اش!بعد ...پاشد بره بیاره ساندویچارو ک زهرا با نیمکت رف رو هوا عین الاکلنگ!(زهرا بادکنک موعرف حوضورتون هس دیه؟!)موقه برگش هم باز ب زهرای طفلی،یکی گف دلمه:))
همچنان برف میبارید.رو موتور ک برف نشسته بود،اسمامونو نوشدیم!
سه شمبه17/9/1394
زبان امتحان داشدیم.پسرا واز واسمون جا گرفده بودن جلوی خودشون.اما ما تصمیم گرفده بودیم بشون نرسونیم!که البته استاد جاهامونو میخاس مرتب کنه و ما بلاجبار افدادیم کنار پسرا!!هوشمند مثه امتحان فارسی،همون ابتدا،کتاب باز کرد(اون ک واز از من تابل تر تقلب میکنه ینی!)و استاد دیدش!و گف میان ترمت صفره دیه زمت اینا نکش!
سرکلاس فارسی ما دستامون خیلی وسیله داش(اعم از کیف و کتابو جزوه و پالتو ...)بعد صندلی هارو میکشیدیم رو زمین و خوب صدای دلخراشی تولید میکرد! چون طبیعتن با اون همههه وسیله نمیشد بلند کرد صندلیارو!ک حسن زاده گف خیلی نفهمین شماها!