همین:)
دوشمبه 25/8/1394
رفدیم پارک.از برگش،ی پسره جای مغازش ایستاده بود و ب من گف:سوت بزن من اون آقای جلویی رو کارش دارم!منم گفدم:یاد ندارم!(جاست همین!!)بعد دیدیم افداد دمبالمون!ب من گف ازت خوشم اومده!شمارمو بگیر واینا!مام هی راهمونو عوض میکردیم و آخر رفدیم توی مغازه ک طرف بیخیال شه!بعدن از جای مغازش ک رد شدیم،دیدیم لهاف دوزی داره!!(حالا من اسم باکلاس ترشو گفدم!...ک میگ مغازه پشم فوروشی!!)
شب ...رف شیروان خونه داداشش!مریم(مسئول خابگاهِ در شب)اومد ب زهرا گف:من غذام درست شه،از ترشیات میخام!!زهرام گف:کمه و فقد ی وعده خودمون میشه واینا!ولی مریم همچنان مصر بود!!از آخر زهرا ترشیارو آورد گذاش تو اتاق!ولی مریم وختی غذاش آماده شد بش گف ک بیارتشون!!دیه ماهام خعلی عضبانی شدیم!آخر شب هم فاطمه میوه پوست کند خوردیم.منم ب شوخی گفدم بیاین بریم زیر پتو ک الان مریم میاد همینارم میگیره ازمون!!
سه شمبه26/8/1394
خعلی حال داد.زبان کنسل شد.سرکلاس اندیشه ام خعلی خندیدیم!صادقی(گردن شیکسته هه)میگف:من قبلن تو بازار عشق آباد با موتور میرفدم و ژانگولک بازی در میاوردم!ولی از وختی تصادف کردم،قرآن میخونم!!
تصور کنین شما دارین پزشکی میخونین.دانشگاه فردوسی.بعد هم کلاسیتون از شما خوشش میاد و با هم دوس میشین!بعد عذاب وجدان میگیرین و باهاش کات میکنین!ولی اون همچنان دمبال شماس!
چند ماه بعد(حدودن ده ماه یا بیشتر)برادر اونی ک باهاش دوست بودین میاد خاستگاریتون!(اونم پزشکی میخونه ولی ترم بالاییه!)
ب کودوم فک میکنین و جواب میدین؟!
دوشمبه 18/8/1394
داشدیم تو خیابون راه میرفدیم ک چن تا پسر پشت سرمون چرت و پرت میگفتن و بمون تیکه مینداخدن!(مثلن یکیشون ب زهرا گف:تو گواهی نامه داری پشت عینک نشستی؟!)بعد زهرا برگش بشون گف بیشوعورای فلان فلان شده و اینا.بعد عمرانیه و دوستش ماجرا رو دیدن و دوستش برگش ب زهرا گف:بیخیال پهلوون!(زهرا چارشونس!فک کنم یکی از دلایلی ک اینو گف همین باشه!!)بعد منو ...تررررررکیدیم از خنده!عاخه واقن صفتی ک پسره گف قشنگ همخونی داره با زهرا!خخخخ
بعد باز دوسدش اومد گف ازش خوشم اومد میخام بش شماره بدم ولی میترسم ازش!!(بخاطر همون صفتش یحتمل!!)
سه شمبه 19/8/1394
زبانو نرفدیم چون فوق العاده خابمون میومد!کلاس بعدیمون اندیشه بود.ی کم دیر رسیدیم.همه نشسته بودن.(خعلی ام شولوغه این کلاس!)تا منو زهرا و ...وارد شدیم و رفدیم عقب بشینیم،غفوری گف:سه تفنگ دار اومدن!!:| بعد من ی جوری ک اونا نفمن ب بروبچ گفدم:خوب شد سه کله پوک نگف بمون!والا!!بعد میخاسدیم بریم بشینیم ک صندلیا خیلی چفت در چفت بودن و جا خعلی تنگ بود!بعد اسماعییل زاده بم گف رد میشی؟گفدم عارهههه باوا!بعد زهرا ک میخاس رد شه،غفوری گف این نارنگی رد نمیشه!!:| (کلن این هفده همه ب زهرای بدبخ گیر داده بودن!خخخ)
سومین برنامه رادیویی صدا پاتوق تقدیم کرد!
صدای من همون گزارش دومیس با بخش موعرفی کتاب!
+نقدمان کنید بی زحمت:)
دوشمبه 4/8/1394
اوج خوش شانسی(!)اونجاییه که یکی بت پی ام میده و تو داگانه(!!) باش رفتار میکنی بعد میفمی باباش استاد آمارته و بعدتر متوجه میشی اصن با تو کاری نداشده و دمبال شماره دوستت بوده اصن:|
ینی ما هرکیو اراده میکردیم دو دقه بعد تو خیابون میدیدمش!اون از چشم آبی اونم از پسر استاد!!
سه شنبه 5/8/1394
ینی من تو عمرم،ادم ب این شنگولی و شوتی ندیده بودم!
@ملت ما در این رستاخیز جهانی...پدید آورده است.
-اقای "قاف"!فعل جملرو مشخص کن!
-ملت ما:|
(آیکون چرخیدن 360درجه ای!!)
ی دوستی دارم اسمش فاطمه افتاده است!استاد زبان تخصصی میخاد صداش بزنه میگه:میس افتاده!بعد هوشمند گف:ینی چی میز افداده؟سرجاشه که!:D