خاطرات دانشگاه 6

دوشمبه 11/8/1394

تو اوج برف باریدن رفدیم باغ ملی و عکس گرفدیم!ینی پرنده پر نمیزد!فقد ما سه کله پوکا بودیم اونجا!!
بعد ازون ور رفدیم پیانو.حالا منو رو اورده بود اقاهه و ما یک ساعت داشدیم بحث و تبادل نظر میکردیم ک چی سفارش بدیم!از اخرم منو زهرا چای لیمو با کیک سفارش دادیم و ...چای و کیک:|
بعد من از ی کتابی ک اونجا گذاشده بودن خوشم اومد و برداشدمش ک ازش اجازه بگیرم تا ببرم و بخونم!بعد پسره گف اسمتو بگو ک یادداشت کنم اینجا!منم مکث کردم چون مردد بودم ک اسمم بگم یا نع!از اخرم فقد گفدم رجعتی!ک اونم برداش گف:فک کنم فامیل خودتون نی ک مکث کردین!منم گفدم میخاین کارت نشون بدم؟ک خو گف نه و اینا!

سه شمبه 12/8/1394

استاد زبانه میگف باس با کلمه ها جمله بسازین!منم همش جمله های پیش پا افداده میگفدم ک خنده دیگرانو برانگیخ!!
داشدیم میرفدیم طبقه سوم ک کلاس فارسی اونجا برگزار میشد!یهو "ح"رو دیدم ک با دوسدش دقیقن روبروی کلاسمون واستاده بودن!اون لحظه ضربان قلبم رو هزارتا بود!!ولی خو نمیدونم فاز این عادم چیه ؟:|

و باز هم پسرا سوژه خندمون بودن سر کلاس فارسی!استاد پسررو برده بود پای تخته و گف وند اشتقاقیا رو پیدا کن!اونم رو تخته نوش:"وند اشتباهی!!"
از برگشت ک سوار اوتوبوس شده بودیم با لهجه خعلی غلیظ قوچونیا اشنا شدیم!!پسره میگف:بیا اینجه بیشین هنو نشستنیه هه!(این "هه"رو اخر همه حرفاشون میزنن!)بعد صندلی اوتوبوسم خراب بود و ما مثه الاکلنگ میرفدیم عقب جلو!
شبش دوباره رفدیم باغ ملی!(جای دیه نداره خو!)و ازون ورم رفدیم فلال زدیم!همین طوری ک داشدیم میحرفدیم و میگفدیم "الف ح"یاد بگیره ک ساندویچای دانشگا رو کوچیک درست نکنه،ک دیدم "الف ح"وارد مغازه شد!!بش گفدیم ببینین چقد این سانویچا گندس!اونوخ شوما...اونم گف:الان خوشالین؟خوشالین ک بتون خمیر دادن؟دارین خمیر میخورین بیچاره ها!!
بعد چون خعلی زیاد بود سانویچش،نتونسدیم تا اخر بخوریم.من گفدم بچه ها!برداریم ببریم فردا صبونه بخوریم ک حیفه و اینا!اینام گفدن ما جلو"الف ح"خجالت میکشیم برداریم بذاریم تو کیفمون!!:|

ک خو من برداشدم و در اخر دوسدان پشیمون بودن ک چرا برنداشدن!!

چارشمبه 13/8/1394

صب ی اتفاق خعلی بد افداد واس استاد امارمون!مادر خانوم استاد فوت کرده بود!!(مامان بزرگ ح)

و استاد نیومد!ولی خو اوج خوش شامسی ...بود چون صب خابش میومد و گف من امارو نمیام:|

ی نمکدون گردن شیکسته ب کلاسمون اضافه شده ک همش هی کل کل میکنه و ...اصن ی وضی!!

زهرا ارائه داش و ما خعلی اذیتش کردیم!!:((

منو ...گفدیم بریم لب پنجره ی هوایی بخوریم.من بش گفدم کاش "ح"پی ام میداد میگف باباش نمیاد امرو ک حداقل ما علاف نمیشدیم!اونم گف:"ح"تو اون شولوغی و تعزیه،بیاد ب تو پی ام بده؟بعد پش سرمونو ک نیگا کردیم دیدیم دوست "ح" ایستاده و خب شامس اوردیم داش با تلفن میحرفید و متوجه ما نبود!!بعد ...گف:رفیعه!اون چقد شبی "ح" هس اون پایین!و خودش بود!!بعد ...گف بیا بریم پایین شاید تو راه پله ها همو ببینین بلکم فرجی شد!

بعد داشدیم میرفدیم ک دوست "ح" اسمو فامیلشو داد زد و "ح"خندید!ولی تا چشمش ب من افداد عک اخمی کرد،عک اخمی کرد ک نگووووووووو!ینی منی ک اصن نمیدونم ترس چیه،ب شدددت ترسیدم!!واقن عادم مرموزیه!!


+کافی شاپ پیانو

+نظرات بستس!چون گمون نکنم خاطراتم واس بقیه جذاب باشه!

+میخونمتون ولی چراغ خاموش:)

درباره من
اینجا؛ روان‌پریشیِ یک روانشناسِ روانی را می‌خوانید...
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان