گاهی یک حرف،یک نشونه،یک امید،مارو میییییبره بالا مالاها و اونجاست که باید مراقب هرگونه رویداد غیرمنتظره باشیم که تِلِپّی نیوفتیم پایین؛که دیگه رفتن به اوج،سخت میشه!
+جانا!گر حال مارا بپرسی،باید بگوییم با نفس هایت زنده ایم.نفس هایت را از ما نگیر:)
گاهی یک حرف،یک نشونه،یک امید،مارو میییییبره بالا مالاها و اونجاست که باید مراقب هرگونه رویداد غیرمنتظره باشیم که تِلِپّی نیوفتیم پایین؛که دیگه رفتن به اوج،سخت میشه!
+جانا!گر حال مارا بپرسی،باید بگوییم با نفس هایت زنده ایم.نفس هایت را از ما نگیر:)
چقدر سخته مشورت نکردن و چقدر سخت تر اینکه همه چی به خودت محول شه.
چقدر سخته تصمیم گیری در این برهه و چقدر سخت تر که نتونی تصمیم بگیری.
چقدر سخته در جواب آدم ها سکوت کردن و پنهان کردن غم هات و چقدر سخت تر اینکه تظاهر کنی به شادی تا مبادا بویی ببرن از وضعیت موجود.
چقدر بده درک نشدن از سوی اطرافیان!و چقدر بدتر اینکه حق رو به تو ندن و خیلی راحت بگن خب به درک که فلانی...
چقدر حالم سخت،بده!چقدر حرف،چقدر فکر،چقدر دعا برای بازگشت..چقدر سخت،حالم بده!!
دارم کم کم جواب یه سری سوال هام رو میگیرم.دارم ذره ذره آب میشم و سکوت کردم در خودم.دارم میبینم یه چیزایی رو که حتی وقتی بهش فکر میکنم،اشکام میریزن چه برسه به اینکه حقیقت داشته باشه اون چیز!!دارم بزرگ میشم با دردش.اینو به وضوح میبینم در خودم.داره کم کم باورم میشه که نیست!شاید تنها دلیلش هم همین بوده باشه!که عادت کنم به نبودنش،به جای خالیش.ولی میدونم و میدونم و میدونم که نمیتونم.نمیتونم کنار بیام.شک ندارم به قوی بودنم،ولی به معنای واقعی کلمه،ن م ی ت و ن م...
+دقیقه نوده خدا!میشه رای رو به سمتش برگردونی؟!میشه بگی همه چی خوبه؟!حل شده اون مشکل؟!میشه واسه یه بارم شده،معجزت دره خونشون رو بزنه؟!میشه؟!
یکی از وقت هایی که همه اهل خونواده،متفق القول اعصابشون به هم میریزه،خونه تکونیه!بعد جالبه که از هر چیزه کوچیکی در جهت رفع و رجوع این وضع نا به سامان استفاده میکنن.
یعنی شما به یکی از اهالی این خونه بگو توو بانک برنده شدی!چنان لگدی میزنه به کوچکترین عضو خونواده که طرف ستون فقراتش از ده جا،کنده میشه و بعد با یه اقتدار خاصی میگه:"پاشو سریع سره این مبلا رو بگیر الان از بانک میان واسه مصاحبه!!"
از خودم متنفرم.از آدم های دوروبرم که درکم نمیکنن هم همین طور.از همه دکترا متنفرم.از آدمایی که میخوان دلداری بدن ولی صداشون میلرزه متنفرم.از امید الکی دادن بیزارم.از توو خودم ریختن دیگه حالم داره بد میشه.
از سرطان نفرت دارم.میشنوی؟!
+خدایا!اونی نباشه که دیگران میگن.اونی نباشه که ازش ترس دارم.اونی نباشه که همه فکر میکنن...

ممکنه خیلی ها ناسزا بگن بهم!وحتی مواخذه ام کنند و در مواردی،حتی
تمسخر!(که تا اینجا که در کانالم قرار دادم این تصویر رو،همین روند بوده
حتی تند و تیز تر!)
ولی میخوام بگم واسم مهم نیست:))من همینم با همین
طرز فکر و اعتقاد!ممکنه چادری نباشم و به خیلی چیز های این مملکت خرده
بگیرم ولی عاشق رهبرم هستم و خواهم بود!
امشب،بهترین و زیباترین شب عمرم بود قطعا!هیچ وقت محو نمیشه از ذهنم...
+بنده یکی از افتخاراتم هست که جز خونواده شهدا هستم و عموم به درجه رفیع شهادت نائل شدند...
که بقیه رو شیفته خودت میکنی بعد که ابراز علاقه کردن،میگی نمیتونم!آیم سو سارری!!...
تنها بنایی که اگر بلرزد محکم تر میشود،دل است!دل آدمیزاد.باید مثل انار چلاندش،تا شیره اش در بیاید...حکما شیره اش هم مطبوعه!عاشقی که هنوز غسل نکرده باشه،حکما عاشقه،نفسش هم تبرکه...
"من او" ؛رضا امیرخانی