استاد "شین"

کارگاه آموزشی استاد "شین" برای من و دانشجوهای امثال من،شاید فقط یک کارگاه ساده بود که راجع به مسائل روتینی مثل عشق قبل از ازدواج و گذشته ی فرد و رابطش با دیگری/دیگران،بحث میکرد و من در مخالفت با استاد "شین" و سایر دانشجوهای موافق با ایشون،همچنان مصر بودم "گذشته ی فرد اصلا و ابدا به ما مربوط نیست و نباید ازش(حتی ذره ای) بدونیم!"

کارگاه آموزشی استاد "شین"، قطعا یک کارگاه ساده نبود!اینو وقتی فهمیدم که گوشه ی چشمانشون،قطرات اشک هویدا بود.و هیچ کس پی به رابطه ی "بغض" و "عشق قبل از ازدواج" استاد شین نبرده بود...

۱۴ نظر

#من_یک_چشم_سفیدم

اگر دو شب متوالی بیرون بودید و سرتون توو گوشی بود و همزمان،یک عدد موتوری که دو نفر پشتش نشسته بودند،از نیم سانتی متریتون رد شد و خواست گوشیتون رو چنگ بزنه ولی ناموفق بود و شما چغرتر از اونها مینمودید،به چشم سفیدی خودتون در دوباره به دست گرفتن گوشی در خیابون،اذعان کنید.
۹ نظر

بحث با بیشعور ها ممنوع!

وقتی با یکی،پیرامون رشتتون بحث میکنید و براش دلیل و مدرک و سند میارید که برادر من!روان شناسی علاوه بر اینکه یک علم هست،یک هنر محسوب میشه و تو،بدون داشتن دانش و تجربه ی این کار،عملا نمیتونی به کسی که افسردگی حاد داره یا اسکیزوفرن هست،یا از اختلالات عصبی بیشماری رنج میبره و یا حتی در فکر و اندیشه ی خودکشی هست،مشاوره بدی، بعد اگر همینطووور بر حرف بدون دلیل خودش،اصرار ورزید، بی خیالش بشید.شما با این کار،کم نیاوردید!بلکه شعورتون رو در حد شعور فرد مذکور،پایین نیاوردید!!!


+قبلا میگفتند کسی رو که خوابه میشه بیدار کرد اما اونی که خودشو زده به خواب،نمیشه!حالا اگه کسی، خودشو به بیشعوری زده باشه،میشه هشیار کرد؟!

۷ نظر

رفیعک!



چالشی بود به نام "گوگولی بلاگر"که اطاعت امر کردیم.
اینم بگم دوران طفولیتم،همون طور که از چهرم هویداست،به شدت لجباز و شر بودم!طوریکه از ستون موجود در وسط خونه ی مادربزرگم هم،بالا میرفتم:|

من الله توفیق:))

۱۳ نظر

من حس میکنم که فکر میکنم یا فکر میکنم که حس میکنم؟!

یه چیز جالب بهتون بگم!جدای از اون یک نمره ای که قرار بود دکتر "دال" جان (تعلق خاطر بسیار وافری دارم به ایشون!در یک کلام،"ماهن") طی این تحقیق به کسانی که بیشترین حس رو نوشته بودند،اختصاص بدن؛از کامنت های شما عزیزان میشد و میشه یک نتیجه گیری ای کرد!
اول اینو بگم که کلا ما 53 الی 55 حس بیشتر نداریم!پس 132 حسی که دوستم نوشته بود و یا 128 حسی که بنده،با کمک شما نوشته بودم(و من فقط به خاطر 4 حس،"یک" نمره ی تپل رو از دست دادم) مطلقا همشون،حس نیستند!بلکه فکر اند.حس ها،با توجه به حواس پنج گانه،ملموس و عینی هستند و غالبا در پس یک واژه اند اما افکار اینطور نیستند.بیشتر آدم ها هم بین حس و فکر،تفاوتی قائل نمیشن و حتی در پاره ای از موارد ،فکر و حس رو،به جای هم به کار میبرند!مثلا میگن"من فکر میکنم از رفتار مادرم ناراحت شدم " در صورتیکه ناراحت شدن یک حس هست!یا مثلا "من حس میکنم بی پولی خیلی بهم فشار آورده"، اما بی پولی فکر هست!
جدای از این،چیزی که بیشتر افراد،تاکید میکنم"بیشتر افراد"در لحظه ی بازگویی حس هاشون،بیان کردند،در واقع حس همون لحظه شون بوده و اون چیزی رو ابراز کردند که خودشون باهاش همزاد پنداریه بیشتری داشتند در اون شرایط!
به طور مثال،خودم،اولین حسی که به نظرم اومد"حس بیماری" بود!چون یه کم سرما خورده بودم و این "فکر"،آزارم میداد!
+هر روز و هر ساعت و هر ثانیه که میگذره،بیشتر دوست دارم رشتم رو بغل کنم!!!:)

۷ نظر

خرید شلوار با متد جدید!

اگر میخواید یک دختر رو به مرز عصبانیت برسونید،باهاش نرید خرید.بعد وقتی خودش،تنهاوار رفت در مغازه ای که انواع شلوار داشت و به خاطر سلیقه ی معقولش در انتخاب رنگ شلوار،در اتاق پرو به مشکل برخورد و نیز به دلیل کفش کتونیش،مجبور شد هی بند کفشش رو ببنده و باز کنه و ادامه ماجرا ... بعد وقتی زد به سیم آخر و دیگه شلوارش رو نپوشید و کفشش رو پاش نکرد و با همون وضع اسف بار،در حالیکه همگان با چشمانی بهت زده و گوشی به دست،به اونجاش(یعنی شلوار نداشتش!) خیره شده بودند،از اتاق پرو بیرون اومد تا شلوار معقول تری رو انتخاب کنه،به هیچ عنوان خرده نگیرید.حتی میتونید بازهم تصمیم بگیرید باهاش نرید خرید.به هرحال شما،کارهای واجب تری دارید!

۱۰ نظر

با "تو" گرمه همه چی؛حتی سرما...

بعد مثلا به یک باره دستم را بگیری بگویی "زود باش حاج خانوم!لباساتو بپوش بریم" بعد همان طور که هاج و واج نگاهت میکنم،مانتویم را بپوشم و آنقدر "تو" هولم کنی که یادم برود پالتوی زرشکی ام را از کمدِ لباس هایمان بردارم.بعد مثلا اوایل زمستان باشد.یا نه.پاییز باشد.اصلا قاراشمیش باشد فصل ها!که ندانی یک دقیقه ی دیگر،باران میبارد یا برف!ولی میدانی/میدانم که هوا سرد است.مثلا بعد،وسطِ آن سرما،هوس آغوشِ گرم کنیم.که برایمان مهم نباشد "نوچ نوچِ" عابرین!بعدش،بگویی برویم همان آبمیوه فروشیِ معروف!که البته فقط برای "من و تو" معروف است.و "تو" شالگردنی که برایت زیر و روو کرده ام را بیندازی گردنم و من بازویت را چنگ بزنم بیشتر از قبل...
بعدش هم در حال بارش برف و بوران و سرمای استخوان سوز و لرزشِ اندام هایمان،شیرموز بستنیِ حاج فتاح را سَر بکشیم و قاه قاه به دیوانگی خطاب کردنِ ایشان،به خودمان بخندیم!

+انتزاعیات!



۶ نظر

Help me

میشه لطفا چند تا حس رو بنویسین؟!مثلا حس خوشحالی،غمگینی،حس درد،حس پوچی،حس انزجار و...
+استاد "دال" ،استاد درس مبانی مشاوره،گفت یکی  که بتونه حس های بیشتری بنویسه،به پایان ترمش، یک نمره تعلق میگیره!و من میخوام اون یک نفر باشم:)

۱۵ نظر

خالی کردی؟!حالا هرری

اینکه من یک دختر مغرور لجباز زودباور احساساتی بی مزه لوس رک مزخرف هستم،شدیدا و تاکیدا "نمیخوام" که اینطور باشم!یعنی تلاشی نمیکنم بابتش.چون ذاتا هر انسان عاقلی(اصلا عاقلم نه!هر انسانی) توو کتش نمیره ویژگی بد داشته باشه!یعنی میل داره به خوب بودن و خوب زیستن!پس لطف کن افاضاتت رو ببر توو چاه مستراح خالی کن...

نکن خواهرم!نکن...

لطفا و خواهشا و ملتمسا اگر به هر دلیلی،تاکید میکنم،"هر دلیلی" نشد که استحمام کنید،حداقل در اماکن عمومی نظیر خوابگاه،دستتون رو بلند نکنید!توروخدا بلند نکنید.جون مادرتون بلند نکنید.خب الان من بیهوش بشم کی پاسخگوئه؟!:|

۵ نظر
درباره من
اینجا؛ روان‌پریشیِ یک روانشناسِ روانی را می‌خوانید...
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان