● خب البته منکر این نمیشم که توو خونه ، آدم دست و بالش بازه و میتونه جلوی تلویزیون دراز بکشه و زیر پتو، شاهد بازی بین این دو تا تیم باشه! ولی ولی ولی ... خوابگاه یه چیز دیگست:))
● میز تلویزیون نداریم ما :(
● از اونجایی که ظرفیت خوابگاه ، این ترم فوق العاده زیاد شده، چهار تا تخت رو گذاشتن توو اتاق تلویزیون و شئ مذکور رو بردن توو اتاق یکی از بچه های مشتاق و علاقه مند به سریال های چینگ چانگ چونی :| و کلا نیمه ی دوم بازی رو از دست دادم -__-
● چقدر دوست آذری دارم من! ناموسا ورشکست شدم:|
بنا به در درخواستِ مکرر و خواهش و تمنای این دوستان، برآن شدیم تا باری دیگر شگفتی ساز شویم!!
نقاشی اول ، مربوط به ایشون هست! ایشون که میگم، در وهله ی اول فکر میکنید یک نفره! ولی در واقع ده نفره در قالب یکی! :|
نامبرده
، معروف به گِرد و قُلُمبه ، تُپلی مُپلی، از دسته ی فرفری سانان!! :| میباشد. وی خریت های محضی در پرونده ی سیاه و نکبت بارِ زندگیِ خویش من جمله "دوست
شدن با اینجانب"!! دارد که همین امر موجب چِل و ایضا خُل شدنش هست! :|
نقاشی
دوم ، آقای ب.ب هستن! وی ، از زمان به وجود آمدن اولین عصر یخبندان ، به
دنبال انتخاب همسر بوده و تا به الان نیز ، دست از تلاش خود برنداشته! گویا
اسمشان در گینس هم ثبت رسمی شده!
این مهندس خوش ذوق طربقه ای!! در جست و
جوی زن ایده آل خود ، میباشد. از خوانندگان تقاضا می شود در صورت مشاهده ی
اولین کیس( ترجیحا بهار بهاری باشه اسمش) در این شب عزیز!! ، خوشحالی را
از این جوان دریغ نفرمایند!
و آما: دی نقاشی آخر مربوط می شود به بزرگِ خاندان، مادربزرگِ مادربزرگان، بح بحِ بح بحان!، ناطق چیگد های فراوان، عشقِ عشقان، بهاره بکائیان!:))
فرد مذکور از نوادگان پاشایی ست با آن عینک دودی اش:دی
وی دارای تبحری فوق عجیب در فرستادن استیکر به فراخور شرایط است!! ( که یعنی طرف دهنش بسته میشه دیگه!)
از ایشان به دلیل کهولت سن، تصویری در دست نیست و فقط فسیلشان در سنگ نبشته ها، قابل ردیابی است=))
+ نگارنده صحت تمامی نوشته را، نه رد و نه تکذیب میکند!
+ کل پست شد جیمی!خخخ
+ سمیرا! وبتو بستی چرا؟! :|
+ به طرز دهشناکی سرم شلوغه! ولی خوبه، خیلی خوبه:))
الان شاید قریب به یک ساعته دارم فکر میکنم چه جوابی بدم به پستت! دارم تمام زورمو میزنم که خودمو جات بذارم ولی نمیتونم. شرایطتت سخته و داره سخت تر میشه به مرور زمان و من اینو میفهمم. با تموم وجودم میفهمم چون منم توو فکرشم راهیو برم که سال پیش نرفتم، یا کاری رو بکنم که میدونم و میدونم و میدونم ، خونوادم مخالفت صد در صدی میکنن!! ولی مثل تو ، جرات ندارم عملیاتیش کنم. فقط حرفه و حرف. منم که جو گیر! مطمئنم نمیرم سمتش ! ولی تو رفتی...تو این شهامت رو در خودت "حس" کردی و داری عملیاتیش میکنی! راه صعب العبوری پیش روو داری ولی "تو" از پسش برمیای رفیق! ایمان دارم به تلاشت و هدفت و پشتکارت :)
نگران هیچی هم نباش. شکست ، مقدمه ی پیروزیه. اگه یه هفته ، نشد اون چیزی که باید می شد، خب هفته های آتی ش ،میشه حتما! کافیه بجنگی واسش. تو الان داری زور میزنی واسه رسیدن به هدفت و من اینو به وضوح میبینم. و یقین دارم آخرش شیرینه. به خدا شیرینه:)))
+رفیق من!سنگ صبور غم ها / به دیدنم نیا که درس داری قوربون شکلت :| :))
اصلا و اصولا به عقیده ی نگارنده ، خوابگاه جایی است برای به رخ کشیدن برخی مسائل منشوری ولو غیر منشوری به زعم خودشون حتی!! ، ( که حالا شما فکر کن متنفری از این بحثا ) و نه جایی برای خواب!!
و نیز در پی عقیده ی قبلی نگارنده ، کتابخانه دانشگاه ، جایی نیست برای مطالعه ی کتاب! بلکه مکانی است برای مخ زنی عده ای دوست دار کتاب!!! و مشتاق به فراگیری علم " چگونه یک دختر را تور کنیم" ..
و پیرو دو عقیده ی قبلی نگارنده ، دانشجو ، نه یعنی!! کسی که دانش میجوید ؛ بلکه یعنی عملا "عشق است صفا سیتی"!!:|