بچه ها!موچکریم

اینکه ی سایت باحال با کلی دوستای با حال تر داشده باشی،کلی خاطره بسازی از خودت و اونا توش،واقعن هنره!

شده ساعت ها پای سیستم نشسدم و از ته دلم ب حرفاشون خندیدم!

حتا اگ تخته سیاهش خلوت باشه،بازم خلاقیت بین بچه ها موج میزنه!

فقد ی توضی بدم:

قرار شد شعرارو ب سلیقه خودمون تغییر بدیم تا جنبه طنز داشده باشه!اولی شعرایی هس ک تغییر دادیم و جوابش،اصل شعره!


+شاهکارامونو ببینین!













۱۴ نظر

ذهن زیبا

من به شهریورِ چشم تو ارادت دارم

تو به دی ماهِ دلم گوشه ی چشمی داری؟

اندر سفر دو روزه ام به روستا...

هم کار بود و هم تفریح.بادام چیدن از روی درخت لذتی داشت که نگووووو.البته بیش از حد زیاد بود.خسته که میشدم،مینشستم زیر سایه درخت.صدای خرمگس معرکه،گوشم را قلقلک میداد.

دیگر از طبیعت و جک و جانورانش نمیترسیدم.ملخ ها پاهایم را دوست داشتند.با همه شان دوست شده بودم.برایم دست تکان میدادند.

جنس روستا با شهر از زمین تا آسمان فرق میکند.از آب و هوایش گرفته تا مردمش...

وقتی سلامشان میکردی،به چشمانت زل نمیزدند.وقتی لپشان را میگرفتی و استکان چای را میدادی دستشان،از خجالت سرخ میشدند.وقتی بغلشان میکردی،به زور خودشان را رها میکردند از چنگت.

در روستا،میتوانی نفس عمیق بکشی بدون حتی ذره ای نگرانی از دود و دم و آلودگی...

میتوانی در کوه قهقهه بزنی از تماشای رقص پدرت...

میتوانی از اول جاده تا مقصد،ماشین سواری کنی بدون یک بار خاموش کردن!

میتوانی به لهجه مادربزرگت بخندی که به سطل،دله و به جمع کردن،کُی کردن میگوید.

میتوانی افتادن برادرت از درخت را بگذاری به حساب دست پا چولوفتی بودنش...

میتوانی شب های روستا به آسمان خیره شوی و ستاره های بی شمارش را نظاره کنی.

میتوانی کلی عکس بگیری از طبیعتش.


در روستا،میتوانی عشق داشته باشی.از جنس محبت.از جنس صفا.از جنس صمیمیت.


+جای همتون خالی:)

+عکس های زیر مربوط به همین سفره.

شهرستان تربت حیدریه-روستای کامه علیا
















۱۳ نظر
درباره من
اینجا؛ روان‌پریشیِ یک روانشناسِ روانی را می‌خوانید...
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان