اندر سفر دو روزه ام به روستا...

هم کار بود و هم تفریح.بادام چیدن از روی درخت لذتی داشت که نگووووو.البته بیش از حد زیاد بود.خسته که میشدم،مینشستم زیر سایه درخت.صدای خرمگس معرکه،گوشم را قلقلک میداد.

دیگر از طبیعت و جک و جانورانش نمیترسیدم.ملخ ها پاهایم را دوست داشتند.با همه شان دوست شده بودم.برایم دست تکان میدادند.

جنس روستا با شهر از زمین تا آسمان فرق میکند.از آب و هوایش گرفته تا مردمش...

وقتی سلامشان میکردی،به چشمانت زل نمیزدند.وقتی لپشان را میگرفتی و استکان چای را میدادی دستشان،از خجالت سرخ میشدند.وقتی بغلشان میکردی،به زور خودشان را رها میکردند از چنگت.

در روستا،میتوانی نفس عمیق بکشی بدون حتی ذره ای نگرانی از دود و دم و آلودگی...

میتوانی در کوه قهقهه بزنی از تماشای رقص پدرت...

میتوانی از اول جاده تا مقصد،ماشین سواری کنی بدون یک بار خاموش کردن!

میتوانی به لهجه مادربزرگت بخندی که به سطل،دله و به جمع کردن،کُی کردن میگوید.

میتوانی افتادن برادرت از درخت را بگذاری به حساب دست پا چولوفتی بودنش...

میتوانی شب های روستا به آسمان خیره شوی و ستاره های بی شمارش را نظاره کنی.

میتوانی کلی عکس بگیری از طبیعتش.


در روستا،میتوانی عشق داشته باشی.از جنس محبت.از جنس صفا.از جنس صمیمیت.


+جای همتون خالی:)

+عکس های زیر مربوط به همین سفره.

شهرستان تربت حیدریه-روستای کامه علیا
















۱۳ نظر
Anis
۰۱ شهریور ۱۲:۳۳
من نمیدونم چرا از بوی روستا بدم میاد!
مامان اینام ک میرن من نمیرم باهاشون!
میخواستم بپرسم کجا بودی نبودی ک خودت گفدی دیه:))))

پاسخ :

وای انیس کج سلیقه!
بوی روستا فوق العادس!بوی کُنده...
عاره جون ع.ر:|
آلبرت کبیر
۰۱ شهریور ۱۲:۴۹
زندگی توی این محل ها عالم خودشو داره :)

پاسخ :

چ عجب ی نظر درست دادی شما!خخخ
نیمه سیب سقراطی
۰۱ شهریور ۱۳:۳۵
بخیل نباش دو تا عکس بذار ما هم بینیم و کیف کنیم :)

پاسخ :

صب حو3له نداشدم بذارم.الان گذاشدم:)
آلبرت کبیر
۰۱ شهریور ۱۳:۵۱
نظرای من همش درست و حسابیه ... والا :)))

پاسخ :

الان خابی باباجون!هذیون میگی!:))
آد ِن
۰۱ شهریور ۱۴:۳۰
عوضش ما نت داریم شب و روز بدون پلک زدن به مانیتور خیره میشیم دلشون آب :||

پاسخ :

وای نگووووووو!
ینی من و داداشم میگفدیم این بندگان خدا چطوری زندن بدون نت؟!بعدن ب این نتیجه ر30دیم ک همون بتر ک نباشه!والا...
to. ta
۰۱ شهریور ۱۶:۳۸
سلامشان کنی و بهت زل نزنن
خیلی با این قسمتش ارتباط برقرار کردم
این بچه ها که با کلی شوق و محبت بهشون لبخند میزنی و زل میزنن بهت!
با سیلی خوردن برابری میکنه!

با افتخار میگم که از اینجا رد شدم! :)
یکم دوره و منظره های جالبی هم داره....

پاسخ :

واقعن همین طوره!بچه های روستا اصن تو مود این چیزا نیسدن!حالا بیا شهر،بچه شهریارو ببین...


چ خوووووب!خوشالم ک اومدی:)
فائزه فاضل
۰۱ شهریور ۱۷:۲۲
من روستاهای شمالو دوست دارم:)))
به وبم سر بزن =))

پاسخ :

شمال ک بابا رو چش ما جا داره!
چشوم:)
MIM HM
۰۱ شهریور ۱۹:۲۷
عه کامه
میخواستین برین حصار تفریح
ینی واقعنا واقعن جام خالی
کو یک کیلو بادوم بده اینور؟

پاسخ :

حصار چیکاره؟؟
هوم!واقعنی جای همگی خالی بود^__^
بیا!پرت کردم،تو چش و چالت نیوفده:دی
گمنام
۰۱ شهریور ۲۰:۱۶
سلام علیکم

مفتخرم با تبادل لینک:دی

پاسخ :

بعله بعله باعث افتخار هس:دی
MIM HM
۰۱ شهریور ۲۰:۳۴
بی تلبیت
پرت واسه خودت باشه ایش

پاسخ :

از خداتم باشه پرت میکنم واست!من وا3 هرک30 این کارارو نمیکنم:دی
حسین مداحی
۰۱ شهریور ۲۲:۱۷
روستا یک چیز دیگست.
ولی خب محله ی ما که توی شهره البته حاشیه ی شهر هم چیزی از روستا کم نداره هواش.
یعنی هوای خوبی داره
البته به شرطی که یک آدم خیلی با فرهنگ بالا لاستیک خودرو رو آتیش نزنه و دودش رو تو کل دنیا پخش نکنه.

پاسخ :

شهر رو نگین اصن...
آلبرت کبیر
۰۱ شهریور ۲۲:۴۹
برو دخترم با من هی کل کل نکن :))

پاسخ :

راضیم از خودم بابایی:دی
محب محب زاده
۰۴ شهریور ۱۷:۲۱
سلام شما به انجمن ما دعوتید
http://moheb36.rozblog.com

پاسخ :

:))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
درباره من
اینجا؛ روان‌پریشیِ یک روانشناسِ روانی را می‌خوانید...
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان