فوق سوتی:|

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

ت ل خ اما حقیقت!

خانوم "نون" عاشقِ آقای "الف"بود.با اینکه از دو طبقه اجتماعی کاملا متفاوت بودند اما دوستش داشت.همه فامیل میدانستند!آقای "الف" هم قطعا خبر داشت از این علاقه اما به روی خودش نمی آورد!


آقای "الف" عاشق خانوم "سین"شد.مدتی باهم در تماس بودند.عشقشان زبانزد خاص و عام شده بود.نفسشان به نفس هم بسته بود.اما...


خانوم"سین"با آقای "میم"ازدواج کرد.

خانوم "نون" با آقای"ر".

و اقای"الف" نظاره گر تمام لحظات بود...


+رمز بالارو فقد دخدرا میتونن داشده باشن:)

۱۶ نظر

استرس ادمینی!

همین:|

منو این همه آمار محاله!

۱۰ نظر

نمیخواهم بدحجاب باشم!

نمیخواهم موهایم را کسی جز "خودش" ببیند!
نمیخواهم دستانم را کسی جز "خودش" بگیرد!
نمیخواهم مانتوی کوتاه با شلوار تنگ بپوشم تا وقتی ازکنار بعضی هایشان رد میشوم،با چشم های هیز و کثیفشان،اندامم را برانداز کنند.
نمیخواهم بوی عطرم مستشان کند.
نمیخواهم بیایند بیرون تا مرا دید بزنند و اوقاتشان را با من بگذرانند!


میخواهم با چادر مشکی ام دهن همه شان را آسفالت کنم...
۱۸ نظر

و بازهم شعر!

این مهم نیست که دل تازه مسلمان شده است

کـــه بـــه عشق تو قمــــر قاری قرآن شده است

مثــل من باغچـــــه ی خانــه هـــــم از دوری تــــو

بس که غم خورده و لاغر شده گلدان شده است

بس کـــه هر تکــه ی آن با هوسی رفت ، دلم

نسخه ی دیگری از نقشه ی ایران شده است

بی شک آن شیخ که از چشم تو منعم می کرد

خبـــــر از آمدنت داشت کـــه پنهان شده است

عشق مهمان عزیزی ست که با رفتن او

نرده ی پنجره ها میله زندان شده است

عشق زاییده ی بلـــخ است و مقیم شیراز

چون نشد کارگر آواره ی تهران شده است

عشــــق دانشـــکده تجــــربـــــه ی انسانهـــاست

گر چه چندی ست پر از طفل دبستان شده است

هر نو آموختــه در عالـــم خود مجنون است

روزگاری ست که دیوانه فراوان شده است

ای که از کوچـــه معشوقـــه ی ما می گذری

بر حذر باش که این کوچه خیابان شده است


+شاعرش مجهول الهویه است:|

سوکوت!

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

چی بگم؟!

مامانم اومده به خواهرم میگه:دخترم!همون قرآن مجید رو بیار لطفا یه کم میخوام قرآن بخونم.

خواهرم بعد یه ربع گشتن،رو کرده به مامان میگه:قرآن کریم داریم،مجید نداریم.بیارم؟؟!

من:       

مامانم:

خیر سرش ارشد داره...

۷ نظر

تبلیغم تبلیغای قدیم!

من موندم وختی ادم اسم فامیل بازی میکنه،چطوری میتونه دراون وخت کم بنویسه:موسم بادمجون!:|

یا مثلن واس اشیا...این همه اشیا از"م".اخه مولتی ویتامین؟!:|

حالا طولانی بودنش به کنار!نخطه هاش هی قاطی میشه لامصب:|

۵ نظر

شعر

کی روا باشد که گردد عاشق غمخوار خار

در ره عشق تو اندر کوچه و بازار زار

در جهان عیشی ندارم بی رخت ای دوست دوست

جز تو در عالم نخواهم ای بت عیار یار

از دهانت کار گشته بر من دلتنگ تنگ

با لب لعل تو دارد این دل افکار کار

هرچه میخواهی بکن با من تو ای طناز ناز

گر دهی یک بوسه ام زان لعل شکربار بار

ساقیا زآن آتشین می ساغری لبریز ریز

تا به مستی افکنم در رشته زنار نار

مطربا بزم سماع است و بزن بر چنگ چنگ

چشم خواب آلودگان را از طرب بیدار دار

ای صبوحی شعر تو آرد به هر مدهوش هوش

خاص مدهوشی که گوید دارم از اشعار عار


+عباس صبوحی

۴ نظر
درباره من
اینجا؛ روان‌پریشیِ یک روانشناسِ روانی را می‌خوانید...
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان