شعر

کی روا باشد که گردد عاشق غمخوار خار

در ره عشق تو اندر کوچه و بازار زار

در جهان عیشی ندارم بی رخت ای دوست دوست

جز تو در عالم نخواهم ای بت عیار یار

از دهانت کار گشته بر من دلتنگ تنگ

با لب لعل تو دارد این دل افکار کار

هرچه میخواهی بکن با من تو ای طناز ناز

گر دهی یک بوسه ام زان لعل شکربار بار

ساقیا زآن آتشین می ساغری لبریز ریز

تا به مستی افکنم در رشته زنار نار

مطربا بزم سماع است و بزن بر چنگ چنگ

چشم خواب آلودگان را از طرب بیدار دار

ای صبوحی شعر تو آرد به هر مدهوش هوش

خاص مدهوشی که گوید دارم از اشعار عار


+عباس صبوحی

۴ نظر
آسید احمد
۱۱ مرداد ۱۱:۲۵
سلام
از همون بچگی رابطم با شعر خوب نبود...

پاسخ :

شوما چرا انقد سلام میکنین؟؟

چ بد:(
آسید احمد
۱۱ مرداد ۱۱:۴۰
سلام نام خداست
چه اشکالی داره تو حرف‌هامون نام خدا هم باشه..

البته تک و توک شعر هایی رو خوشم میومد.. و الان هم میاد...ولی خب به طور کلی زیاد از شعر خوشم نماید!

پاسخ :

سلام!

بعله=)
مآه سآ
۱۱ مرداد ۱۲:۰۵
زیبــا بود :)

پاسخ :

زیبا خوندی :)
فائزه
۱۱ مرداد ۱۵:۴۲
:))))))))))

پاسخ :

-___-
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
درباره من
اینجا؛ روان‌پریشیِ یک روانشناسِ روانی را می‌خوانید...
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان