ممنونم=)
هیچ وقت حتی فکرش را هم نمیکردم دوست صمیمی ِ دوستان مجازی ام شوم!
میترسیدم.اما نه از فضای مجازی!میترسیدم از اینکه نتوانم آنطور که هستم خودم را نشان دهم!
اما بالاخره شد!اتفاق افتاد.از نزدیک دیدمشان.از نزدیک من را دیدند.ذوق داشتم.خیلی زیاد.خیلی خیلی زیاد!
+مرسی بچه ها که هستین!از همتون ممنونم=)
+اینم سینمایی که رفتیم!
نفرات برتر کنکور رو زدن:|
نمیدونم چرا من نیستم توشون:|
گمونم اشتباهی رخ داده!خخخ
اگه دیدین چند ساعت گذشته
و شما پای سیستمتون میخ کوب شدین
و مادرتون هنوز نیومده توی اتاق...
فکر نکنین بهتون اعتماد داره!
بلکه دیگه ازتون قطع امید کرده!
دیشب فکرم خیلی مشغول بود!اصلا خوابم نمیومد.علی رغم خستگی زیادی که داشتم!
انقدرم که پدر،خونه رو آلاسکا میکنن،رفته بودم زیر پتو!
یهو یه صداهایی میومد!
صدای خمیازه یکی!هر چند دقیقه یک بار خمیازه میکشید نامرد:|
فکر کنم یه جا ایستاده بود و من رو نگاه میکرد و حتما منتظر بود که بخوابم تا اونم خوابش ببره!خخخ
جرات نداشتم سرم رو از زیر پتو بیارم بیرون!
بعد از چند دقیقه دیدم صدای خمیازه،تبدیل شده بود به صدای"هعیییی"گفتن!
صبح بیدارم شدم دیدم در یکی از کمدا بازه:|
+خدایا!به جوونیم رحم کن!
رفتم مسجد،نماز تموم شده بود:|
رفتم عک دوری زدم که طبیعی شه!:|
ولی گمونم مثل همیشه از قیافم معلوم بود!:|
+ضایع هم خودتونین:|
چند روزی میشود که برادر بنده،در اتاق ها رژه میرود و زمزمه میکند:«خبر آمد،خبری در راه است»
میگوید مثل اینکه قرار است خبری خوش به ما برسد!خبری خوب برای کل اعضای خانواده و فامیل حتی!
منتهی از آنجاییکه خیلی پسر خوبی ست(!) و اصلا قصد جزاندن مارا ندارد(!)،تا به امروز هیچ سخنی به میان نیاورده!
+تازه دارم معنای انتظار رو درک میکنم!
انتظار آدم رو پیر میکنه واقعا!
بعد هم مدعیم که منتظر ظهورشیم!