بد بیاری پشت بد بیاری، ضدِ حال پشت ضدِ حال. نمیدونم تو زندگیِ گذشتهم کی بودم و چه کار کردم. اما مطمئنم مستحق این همه استرس و فشار و دردسر نبودم. که اگه بودم بویی از امید نمیبردم...
خیلی نکات مثبت هست، خیلی خوشحالیا هست. مثل نمراتِ این ترمم. مثل رد کردن سکتهی مامان، مثل عاشق صاد بودن و موندن. اما از طرفی نکات منفی هم وجود دارن. خیلی هاش رو نمیشه گفت و به زبون آورد برای خواننده. خواننده اگر هم نخواد اما تو ناخودآگاهش قضاوتت میکنه. متهمت میکنه. اگه با اسم مستعار مینوشتم در بلاگستان، حرفی نبود. به دنبالش قضاوتها هم مهم نبود. اما الان یک چهارمِ خوانندههام منو دیدن، باقیشون هم کم و بیش میشناسنَم.
امید داشتم با قبول شدنم تو آزمون افسر، بابا رو خوشحال کنم ولی نشد. رد نشدم، رَدَم کرد. تیکِ "مداخله در امور افسر" رو زده بود برام! منی که اصلا حرفی نزده بودم داخل ماشین.
امید داشتم هیچوقت حرفی نزنم که صاد ناراحت شه، بشکنه و غمگین بشه. امید داشتم ولی ناراحت شد، شکست و غمگین شد.
امید داشتم این تابستون برم کلاسای مختلف. آشپزیِ افتضاحم رو درست کنم. استخر برم و رقص یاد بگیرم. ولی مثل زالو چسبیدم به تختم. گاهی که دلم بکشه کتاب میخونم و گاهیام که نه، واکینگ دد میبینم.
امید داشتم برم سر کار. دروغ چرا؟! دوست داشتم پول درارم. که به خونوادهم بفهمونم بزرگ شدم. که ای کاش میفهمیدن. ای کاش...
امید داشتم بیشتر برم بیرون، بیشتر تفریح کنم و بیشتر بهم خوش بگذره. اما در این مورد هم موفق نبودم.
امید داشتم با مهمانم موافقت شه. این ترم آخری رو مشهد باشم. ولی حتی به درخواستم نگاه هم نکردن!
امید داشتن خیلی خوبه. محرک زندگیه. اما تو زندگیِ من داره روز به روز کمرنگ و کمرنگتر میشه. مراقب امید های زندگیتون باشید :)