دنیای گرد؛ زمین کوچک!

زمانیکه خواستم وارد این حرفه و شغل بشم، بهش به عنوان پرکننده ی وقتم، اونم فقط در تابستون نگاه میکردم. حتی تا چند روز نخست، زیاد جدیش نمیگرفتم. تا اینکه فرم قرارداد رو گذاشتن جلوم. امضایی که باید پای قرارداد میکردم، تموم حرف هایی بود که بابا قبلش بهم زده بود! بابا گفته بود حالا که میخوای اینجا کار کنی، باید حواست رو خیلی جمع کنی. مبادا با بچه ها بدرفتاری کنی! مبادا توهین کنی. باهاشون دوست باش. رفیق باش. الان دیگه تو در برابر اونا مسئولی! هرطور که تربیتشون کنی، همونطوری بزرگ میشن. مراقب رفتار و حرفای خودتم باش. اونا از تو الگو میگیرن. رفیعه! تو الان باید مراقب بیست نفر بچه ی قدم و نیم قد باشی! میتونی؟!


دیشب که سپیده و سعیده باهم دعوا کردن، یاد خودمو رحیمه افتادم. یاد مامان که با قلب ضعیفش، شاهد کتک کاری هامون می شد. یاد وقتیکه کاری از دستش برنمیومد و زنگ میزد بابا. دیشب وقتی زنگ زدم بابا(آقای "ب"، که کل موسسه مال اونه و بچه ها بابا صداش میزنن)، وقتی اومد و یکی یه دونه سیلی به خاطیان دعوا زد، دلم لرزید. این دفعه دیگه یاد خودمو دعوا با رحیمه و بابا نیوفتادم. این دفعه فقط، به این فکر کردم که دارم تاوان کدوم خبطی رو در گذشته انجام میدم که حالا روزگار چرخیده و چرخیده و این عذاباش برای من، به این شکل داره نمود پیدا میکنه...

۱۸ نظر
آقاگل ‌‌
۲۷ شهریور ۲۲:۰۲
دنیای نامتنهایی زمین کوچک مدار کج...

پاسخ :

یاد آهنگ بنیامین افتادم :|
Mr. Moradi
۲۷ شهریور ۲۲:۰۴
حالا بخاطر یه دعوا لازم بود زنگ زدن؟! خودتون یکی یه دونه می‌زدید نرم‌تر مثلا...

خیلی وقتا، توی این روزا، همینو به خودم میگم. که این عذابا، که این بدبختیای ذهنی، تاوان کدوم اشتباهمه؟ البته تعداد اشتباهام زیاده ولی اینکه کدومشون، برام جالبه...

پاسخ :

دعوا نبود که، جنگ جهانی سوم رخ داد :| منم اون وسط زدن شت و پت کردن :| کلا از ظهرشم خیلی اذیت میکردن! واقعا من و همکارم کاری از دستمون برنمیومد...

من که به عینه همون کارای بدی که در حق والدینم، به خصوص مادرم رو کردم، داره سرم میاد! همون رفتارا، همون کل کل کردنا، دقیقا خودمم انگار! خودم در مقابل خودم...
آقاگل ‌‌
۲۷ شهریور ۲۲:۱۱
نمیدونم تا حالا اسم این بنده خدا رو هم نشنیدم.
ولی میدونم دنیا خیلی بزرگه مائیم که کوچکیم. زمین مون کوچیکه. و مدارش کجه. مدار کج هم همه چیز رو کجدار و مریض میکنه...

پاسخ :

بنیامین بهادری!!!! نشنیدی جدی؟! @__@
پرهپس!
آقاگل ‌‌
۲۷ شهریور ۲۲:۱۴
نه وژدانن. کیه؟ خواننده است؟

پاسخ :

عاره دیگه :| تو یه آهنگش میگه "ساعت، دیوار، چشمات، قلبم..."
بانوچـ ـه
۲۷ شهریور ۲۲:۴۳
@آقاگل :دی بنیامین خودکشی کرد.

رفیعه جانم قربون قلب مهربونت بشم خب :*

پاسخ :

جان به جان آفرین تسلیم گفت به ولله :)))
آقاگل ‌‌
۲۷ شهریور ۲۳:۰۱
لابد میگه "ساعت دیوار چشمات قلبم..." کودکی را در کوچه زدم!؟
.
@ بانوچه: نه اونکه نهنگ بود خودکشی میکرد

پاسخ :

اتفاقا ابداع کننده ی اشعار" کودکی را در کوچه زدم" ایشون هستن! شما که این کاره این چرا؟! :))
Mr. Moradi
۲۸ شهریور ۰۰:۲۹
تصوراتم فرو پاشید. چند سالشونه مگه؟ جنگ جهانی؟ فکر می‌کردم خیلی بچه‌ان. و فکر نمی‌کردم بچه‌ها اینقده شدید یا مداوم در حالت تهاجم بمونن :| نمی‌دونم دیگه. فروپاشیده تصوراتم!

ای بابا... ایشالا زودتر تموم بشه این مواجهه با خودِ قدیم‌تون. واقعا سخته.

@آقاگل
واقعا نمیشناسینش؟ خواننده‌ی «دنیا دیگه مث تو نداره» رو نمیشناسین؟ :)) مگه میشه؟ مگه داریم؟ :دی

پاسخ :

در سنین نوجوانی هستن. خب چون کودکان بد سرپرست/بی سرپرست هستن، طبیعیه بار خشونت توشون زیاد جلوه پیدا کنه! ضمن اینکه گروهی زندگی میکنن. یعنی از ابتدای زندگیشون، با جمعیت کثیری بودن و خب اینم مزید بر علت هست. 

شکست نفسی میفرمان آقاگل =))
احسان .ی
۲۸ شهریور ۰۰:۵۸
@آقا گل @مستر مرادی @بانوچه
چت ممنوع! الان حذفتون میکنم از گروه ها :|

پاسخ :

وایییی چه با مزه بود این کامنت :|
آقاگل ‌‌
۲۸ شهریور ۰۲:۳۷
آقا نمیشناسم خب. :|
ما پیرمردا فقط در حد جواد یساری و عارف و ویگن رو میشناسیم تو موسیقی پاپ.
بقیه مواردم همین شجریان و ناظری ما را بس. :)
.
من چیکاره‌ام؟

پاسخ :

حضرت داریوش چی پس؟! :|
خوشم میاد اذعان داری به پیریت :دی
آقای سر به هوا ...
۲۸ شهریور ۱۴:۳۹
بعضی وقتا یه ضربه میخوره پس کله آدم تازه یادش میافته این ضربه ماله کیِ !

پاسخ :

نه! تازه ی تازه ام یادش نمیوفته...
نیروا نا
۲۸ شهریور ۱۵:۰۰
ای جانم
به نظرم شغلت هم پر از لذته و هم پر از چالش
خیییلی عشق میخواد
اگر دوسشون نداشته باشی میشه واقعا سخت ترین کار دنیا
ولی نوشته ها و کلمات تو نشون میده که عاشقشونی
دمت گرم واقعا :)

پاسخ :

کارمو رشته ی دانشگاهیمو زندگیمو میپرستم کلا! خداروشکر روزای خوبی رو دارم سپری میکنم :)
احسان .ی
۲۸ شهریور ۲۰:۱۴
کامنت قبلی صرفا جهت شوخی بود :) امیدوارم سوء تفاهمی پیش نیامده باشه

پاسخ :

نه داداچ راحت باش! اینجا نگارنده، از جنبه ی بالایی برخوردار است :))
یک همشهری
۲۹ شهریور ۰۷:۴۳
اشکال نداره دلتون نلرزه ، بچه ان زیادی شلوغ بازی درآوردن، برای تربیت بهتر هر کدوم یه سیلی خوردن چه ایرادی داره هرچند که قبول دارم آدم تا جای ممکن نباید دست رو بچه یتیم بلند کنه یه سوزی داره

پاسخ :

هو ایز هی/شی؟! 
یک همشهری
۳۰ شهریور ۰۸:۳۴
شما چی فکر میکنید؟

پاسخ :

یه فکرایی میکنم!
صخره .
۳۰ شهریور ۰۹:۲۷
حاضری

پاسخ :

قشنگ معلومه اول مهر نزدیکه ها :))
صخره .
۳۰ شهریور ۱۵:۳۲
وای رفیعه! قشنگ قشنگ
اییییییش بدم میاد ازش

پاسخ :

مگه چندمی؟؟ @__@
یک همشهری
۲۷ دی ۱۸:۲۱
یعنی با پسر مردم قرار میذاری؟خخخخخخخ

پاسخ :

:|
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
درباره من
اینجا؛ روان‌پریشیِ یک روانشناسِ روانی را می‌خوانید...
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان