فرق داشت. با همه ی آدم هایی که دیده بودم فرق داشت. همان اول کاری پرسید:" کجا میری دخترم؟!" گفتم:" بیمارستان فلان جا". از آیینه نگاه کرد. سگرمه هایش درهم رفت. ادامه داد:" دکتری؟!" خندیدم.
- "نه، ملاقات یه دوست میرم"
نگاهش را دزدید. تا رسیدن به مقصد حرفی نزد. حسابی به فکر فرو رفته بود. موقع حساب کردن اما، گفت:" دختر منم شبیه توئه، خیلی زیاد. اون دانشجوی پزشکیه"
گفتم:" چه خوب! اینکه خیلی خوبه پدرجان، موفق باشه ایشالا"
بغضش ترکید. گفت:" یک سال و نیم پیش توی یه تصادف، تو همین بیمارستان فوت کرد. خودشو مادرش..."
فرق داشت. با همه ی آدم هایی که دیده بودم...
● ضمیمه میشود:
دیدین بعضی وقتا، بعضی آدما، یه حس خوب بهتون القا میکنن؟! بدون اینکه بشناسینشون یا ازشون نام و نشونی ای داشته باشین! انگار قبلا چند بار دیدینشون و فکر میکنین خیلی نزدیکین بهشون...