ذهن ها را باید شست

من، در حالیکه وارد مغازه ی مرغ فروشی میشم: سلام آقا، خسته نباشید...
پسر جوان با خوشرویی: سلام. ممنون، در خدمتم!
من، در حال تامل: اوووم...
من، در حال کلنجار و نگاه به اطراف: عههههه...
(پسر جوان با تعجب مینگرد)
من، سرانجام، هول انگیز، با لکنت زبان: سینه دارید؟!
پسر جوان با لبخند ژکوند: سینه داریم؟؟؟!!
من با عصبانیت: سینه ی مرغ :|

۷ نظر
آقاگل ‌‌
۱۸ ارديبهشت ۱۴:۵۶
ذهن ها را باید شست کامنت های پست قبلی را باید پاسخ گفت و ...

پاسخ :

:))
آراگُل ‌☆
۱۸ ارديبهشت ۱۵:۰۸
با اسید هم باید شست!

پاسخ :

عاوره
Faber Castel
۱۸ ارديبهشت ۱۵:۱۰
سینه مرغ خجالت داره؟! :)

پاسخ :

نمدونم
شیکسون (^_^)
۱۸ ارديبهشت ۱۶:۲۵
خوب همونو اول خودت میگفتی دیگه :))

پاسخ :

گفتم دیگه
حسین مداحی
۱۸ ارديبهشت ۱۸:۵۲
والا طرف خیلی بد پرسیده!
باید بدون هیچ حرفی میگفت داریم و بعد میرفت سراغ یخچال که بیاره براتون.
کاری که معمولا مرغ فروش ها انجام میدن.

پاسخ :

هوم
مترسک ‌‌
۱۹ ارديبهشت ۰۵:۵۴
بی‌ادب :))

پاسخ :

عاقا دیگه
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
درباره من
اینجا؛ روان‌پریشیِ یک روانشناسِ روانی را می‌خوانید...
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان