اندر احوالات من و ندا

و ندا آمد : " ای زن! چه چیز تورا نزد کتاب هایت ، بی رمق کرده؟! آیا از همان عنفوان ترم، پند ندادیم شمارا تا بخوانید کتاب هارا ؟! و ری اکشن تو، خنده بود و تمسخر! حال ، به ندای ما لبیک گو و توبه کن! زیرا که وقت ، ضیق است و تو ، افسرده!! "
جواب آمد: ای قربانت شوم! دل و ایضا بینی درس نیست. حال چاره ی کار چیست؟!
ندا اندکی تامل و درنگ کرد. سپس بشکنی زد و گفت:" بیخیال بابا! کنسل میکنین"
و همانا این جمله ، تاثیری شگفت در روح و روانمان گذاشت تا آنجا که جزوه را پرت کرده و سر همایونی مان را در برف کردیم و به چرتی کوتاه فروخفتیم...

۱ نظر
yek banoo
۲۱ آذر ۰۰:۰۶
ندا چ بی فکر ه :)))

پاسخ :

ناموسا کنسل شد:))))))))))  من که مریدش شدم:دی
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
درباره من
اینجا؛ روان‌پریشیِ یک روانشناسِ روانی را می‌خوانید...
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان