چهارشنبه ۵ آبان ۹۵
بعد مثلا به یک باره دستم را بگیری بگویی "زود باش حاج خانوم!لباساتو بپوش بریم" بعد همان طور که هاج و واج نگاهت میکنم،مانتویم را بپوشم و آنقدر "تو" هولم کنی که یادم برود پالتوی زرشکی ام را از کمدِ لباس هایمان بردارم.بعد مثلا اوایل زمستان باشد.یا نه.پاییز باشد.اصلا قاراشمیش باشد فصل ها!که ندانی یک دقیقه ی دیگر،باران میبارد یا برف!ولی میدانی/میدانم که هوا سرد است.مثلا بعد،وسطِ آن سرما،هوس آغوشِ گرم کنیم.که برایمان مهم نباشد "نوچ نوچِ" عابرین!بعدش،بگویی برویم همان آبمیوه فروشیِ معروف!که البته فقط برای "من و تو" معروف است.و "تو" شالگردنی که برایت زیر و روو کرده ام را بیندازی گردنم و من بازویت را چنگ بزنم بیشتر از قبل...
بعدش هم در حال بارش برف و بوران و سرمای استخوان سوز و لرزشِ اندام هایمان،شیرموز بستنیِ حاج فتاح را سَر بکشیم و قاه قاه به دیوانگی خطاب کردنِ ایشان،به خودمان بخندیم!

بعدش هم در حال بارش برف و بوران و سرمای استخوان سوز و لرزشِ اندام هایمان،شیرموز بستنیِ حاج فتاح را سَر بکشیم و قاه قاه به دیوانگی خطاب کردنِ ایشان،به خودمان بخندیم!
+انتزاعیات!
