بالاخره روزمرگی هام تموم شد و امروز ،یه روز متفاوت رو تجربه کردم.وسایل هام از یک هفته پیش آماده بود چون قرار بود از خوابگاه خانم"ه" ،بریم خوابگاه بهتر که خب قسمت نبود و همون خوابگاه ترم های پیش،موندگار شدیم.ساعت حدود سه بعد از ظهر،به همراه ابوی،حرکت کردیم.واسم جای تعجب بود چرا از نصایح پدر گرام بهره مند نشدم در طی این سفر!شاید اطمینان حاصل کردن که دیگه موثر واقع نمیشه:|
وقتی رسیدیم،پدر الناز یک عدد سبد،به رنگ بنفش از مغازه کوچه خوابگاه خریداری کرده بود با چه ذوقی اونم!!ولی مادر الناز با بازگویی این جمله خطاب به همسرش که"این دیگه چه رنگیه مرد؟!برو عوضش کن و صورتی بگیر!" ،اقتدار و نفوذ خودش رو دربرابر همسرش،به معرض دید همگان گذاشت و ما همگی در بهتی عظیم فرو رفتیم:|
خوابگاه خیلی تمیز شده به نسبت سال گذشته!اتاقمون هم عوض کردیم.من و ...فعلا در یه اتاق شش نفره هستیم که قراره یه ارشد از جیرفت و دو نفر جدید، بهمون اضافه شن!بعد از برگزاری مراسم پرفیض "ماچ و موچ" و پس از جا به جایی ها و خون دل خوردن ها برای تخت پایین،مستقر گشتیم.
ساعاتی پس از استقامت،به همراه ...به قصد انتقال پول ،از خوابگاه بیرون رفته و پس از بازگشت به همان خوابگاه مذکور قبلی،بنده یک عدد عطر و ...هم بدون انتقال مبلغ به مقصد مورد نظر،یک عدد کیف به سلیقه اینجانب خریداری نمودیم.پس از آن نیز،میهمان ...شده و یک عدد ساندویچ بر بدن زدیم!که البته ایشان از خجالت ما درآمده و نت مارا بالا کشیدند :| (لازم به ذکر است انقدر نق زدم که آی استفاده نکن و اینا که نامبرده پشیمان و نادم،گوشی رو پرت کرد به سمتم:| )
اولین شب خوابگاه در دومین سال اومدنم به قوچان:)