بدترین قسمت یه مهمونی میدونی چیه؟!
اینه که سر سفره نشستی.با مهمونام خیلی رودربایستی داری!مشغول خاطره گفتن هستی از اولین روز دانشگاهت!بعد یهو،وسط همون خاطره،میبینی یه عده دارن سرفه میکنن؛یه عده ی دیگه،چشم و ابرو بالا میندازن و عده ای دیگه،قدری چشم هاشون رو ریز کردن و یه لبخند مایل به ژکوند هم روو لباشونه!عده ی آخر که شامل نزدیکان نزدیک خودت هستن(شامل پدر و به طور ویژه تر،مادر) دست هاشون رو به لبشون نزدیک کرده و یه چیزی رو پاک میکنن!
بععععد تازه اونجا دو هزاریت میوفته که قضیه چیه!
علاوه بر اینکه از خیر ادامه ی اون خاطره هه میگذری،تا آخر ناهار/شامت،پس از بردن هر لقمه به سوی دهان مبارک،دستت رو میکشی روی ناحیه ی مذکور،که مبادا مثل دفعه قبل برنج یا سبزی یا تلفیقی از هردو،گیر نکرده باشه!!!!