بعد از یک نزاع شدید و ناراحتی بعد از اون،بعد از درگیری ذهنی و فکر کردن به
این نکته که الان کجاست و چه میکنه،بعد از یک مدت مدید روزه سکوت گرفتن با
همه،بعد از این تابستون لعنتی و برداشتن ترم تابستونی و گذروندن امتحان ها
در گرمای سوزان مرداد و اوایل شهریور...
یک قرار،یک دیدار،یک دوست
مجازی میتونه حال و هوای گند و مزخرف این چند ماه رو از سرت بیرون کنه و
برای ساعاتی(تاکید میکنم،برای ساعاتی) به آرامش برسونتت.
به همراه
دختر داییم از خونه زدیم بیرون.اما از اونجایی که مقوله "شانس" در زندگی
من،با واژه ای به نام "بدبختی" هم طراز شده؛بارون شدیدی شروع به باریدن کرد
و مثل موش آب کشیده (موش!چقدر خاطره دارم باهاش!!!!) شدیم.به نحوی که
مجبور شدیم چند دقیقه ای توقف کنیم و منتظر بشیم تا بارون بند بیاد!
+نمونه ای از باران شدید:)))
برای بار دوم بود میدیدمش.گرم،صمیمی،آروم،راحت،بعضا شر و شلوغ:)
مغازه هارو یکی پس از دیگری فتح میکردیم و از اینکه قصد خرید نداشتیم ولی همه اجناس به چشممون زیبا و مناسب میومد،حرص میخوردیم=))
به یمن شادی پس از دومین دیدار،بستنی شاد گرفتیم و سرخوشانه سلفی گرفتیم؛)
+یک روز شاد با بستنی شاد(مثل این تبلیغای تلویزیون)
+سلفی من و نگاری:) گفتم خودم یکم متفاوت باشم:دی
++++مرسی نگار!خوش گذشت خیلی دختری:))