دوشنبه ۱۴ دی ۹۴
هوش زیادی داشت.ولی اهل درس نبود.یعنی همونجا که استاد تدریس میکرد،مطلب رو میگرفت.خیلی زودتر از سایر همکلاسی هاش.ولی یه بارهم ندیدم درس بخونه.ازاین منظر فوق العاده بود.همیشه مسیر دانشکده تا جای مترو رو باهم میرفتیم.اجتماعی بود.حرف میزد.از هر دری حرف میزد.ولی حرفاش پرمغز بود.نیاز به تامل داشت.وقتی حرف میزد،دوست داشتم فقط بهش زل بزنم.همیشه همراه حرف زدن،یه لبخند کوچولو هم رو لباش نقش میبست.ازاین منظر فوق العاده بود.بعضی وقت ها حس میکردم ما با اون فرق میکنیم.هرچی که بود دنیاش یه طور دیگه بود.بعضی وقت هاهم انقدر دیوونه بازی در میاورد که شک میکردم این همون دخترِ که هرروز میبینمش!مثلا میرفت جاروی رفتگرِ دانشگاه رو برمیداشت و برگ های پاییزی رو با"عشق"جمع میکرد.یا به رانندهِ همیشه اخمویِ دانشگاه،با صدای بلند سلام میکرد و از فسقلی هاش میپرسید.همه دوستش داشتند.ازاین منظر فوق العاده بود.
اما...
روزی رسید که هیچی از درس نمیفهمید.درس هاش رو یکی یکی می افتاد.منزوی شده بود.دیگه با من هم مسیر نبود.با هیچ کس حرف نمیزد.صورتش،جوش های زیادی درآورده بود.دیگه حتی اون لبخندِ کوچولوش رو هم نداشت.حس میکردم اون با ما فرق میکنه.دیوونه بازی هاش دیگه اون طوری نبودن.تو روی رفتگرِ دانشگاه می ایستاد و زباله میریخت.با راننده همیشه خندانِ دانشگاه،دعوا میکرد و شکایت از اینکه چرا یک دقیقه دیر اومده؟!
هیچ کس نفهمید دردِ "دنیا"چیه؟!شاید به خاطر طلاقِ پدر و مادرش،شاید به خاطرِ رفتنِ"پوریا"،شاید به خاطرِ فوتِ مادربزرگش و شاید به خاطر دنیای بی رحمش...
دنیا،دنیارو تغییر داد ولی خودش در دنیای قبلی ماند!
+داستان،تخیلی بود:)
اما...
روزی رسید که هیچی از درس نمیفهمید.درس هاش رو یکی یکی می افتاد.منزوی شده بود.دیگه با من هم مسیر نبود.با هیچ کس حرف نمیزد.صورتش،جوش های زیادی درآورده بود.دیگه حتی اون لبخندِ کوچولوش رو هم نداشت.حس میکردم اون با ما فرق میکنه.دیوونه بازی هاش دیگه اون طوری نبودن.تو روی رفتگرِ دانشگاه می ایستاد و زباله میریخت.با راننده همیشه خندانِ دانشگاه،دعوا میکرد و شکایت از اینکه چرا یک دقیقه دیر اومده؟!
هیچ کس نفهمید دردِ "دنیا"چیه؟!شاید به خاطر طلاقِ پدر و مادرش،شاید به خاطرِ رفتنِ"پوریا"،شاید به خاطرِ فوتِ مادربزرگش و شاید به خاطر دنیای بی رحمش...
دنیا،دنیارو تغییر داد ولی خودش در دنیای قبلی ماند!
+داستان،تخیلی بود:)