خاطرات دانشگاه13

دوشمبه31/9/1394

رفدیم خرید و من یه سری چیزا گرفدم به همراه ی ادکلن ک متولدین هر ماهش،فرق میکرد.راستش"دی"اش خوش بو نبود و مجبور شدم"شهریور مرد"رو بردارم.بعد داخل جعبش،ی قاصدک داش و باس ارزو میکردی و بعدم رهاش.برفم میومد.صحنه خعلی رمانتیک شده بود اصن!!

بعدش رفدیم گوشی فوروشی واس تعمیر گوشی ....ی پیرمرده ام اونجا بود و داش واس نوه اش،میگف فردا سالروز ازدواج پیامبر با حضرت خدیجه اس!!!بعد ...گف:خوبه ولادت حضرت علی(ع)و روز پدر نی!منم گفدم یکی حاجی رو توجیه کنه!زهرام گف:حاج اقا قاطی کرده!!(پیرمرده متوجه نمیشدا!فقد فوروشنده میشنید ما چی میگیم)بعد پسره(فروشنده)گف:حاج آقا بابامه ها!!هیچی دیه!من گفدم:بچه ها من بیرون منتظرم!!و با زهرا متواری شدیم!!

شب یلدا،اون طوری ک دلم میخاس نشد!هرچند فال گرفدیم ولی حافظ حالش خوب نبود گمونم اون شب:|

سه شمبه1/10/1394

ی کارگاهی بود ب نام مهارت های زندگی.بعد ما میخاسدیم وارد کلاس شیم،ی پسره دم در بود و رو صندلی نشسته بود.ازمون پرسید چیه و اینا مام توضی دادیم.بعد گف اکی منم میام!!

یکی هس ما بش میگیم عمرانیه!چون عمران میخونه.این بشر،هرررجا منو میبینه،چش از من بر نمیداره:| یک انسان بالفطره چشوم خیره هس و من فوق العادهههه ازش بدم میاد:| اونم تو همین کلاسه بود:|
سر کلاس فارسی،استاد از قنبر زاده ی سوالی کرد.بعد اونم گف:«استاد!ما هر کار مِنیم،نِمِفَمیم!»یکی دیه ام گف:استاد ما خینگیم!!منم خندیدم و گفدم:خوبه خودشون معترف هسدن!بعدم واز دوباره استاد جامو عوض کرد برد جلو:|
منو ...،دم در ی کلاس منتظر بودیم.چون کلاس بعدیمون اونجا برگزار میشد.بعد یهووو در ک باز شد،"ح"و هری پاتر و وابستگان(!)اومدن بیرون.دوست "ح"ام ب من گف:چطوری؟:|
رفدیم خابگا خابیدیم....یوهووو بیدارمون کرد و گف اونی ک من فالشم،عکس خودشو گذاشده رو پروفایلش!!بعد اینا همین طوررری داشدن میخندیدن.من ک دیدم،گریههه کردم!!خعلی صحنه بدی بود خوببببب:((
فرداش امتحان جامعه داشدیم.اصن حس درس نبود.چون من خعلی تو شوک بودم سر همون قضیه و باس ی حرکتی میزدم ک فراموش کنم!تصمیم گرفدیم داب اسمش بسازیم.کلییی گریم کردیم خودمونو و از آخر ی داب اسمش تووووووپ و خندههه دار ساخدیم.
چارشمبه 2/10/1394
ب خاطر اینکه شب قبل،تا 4 صب بیدار بودیم،نتونسدیم امار بریم.میان ترمِ جامعه داشدیم ولی من زیاد نخونده بودم.ولی خوب کامل میشم جامعه رو!چون درست از همون جاهایی اومده بود ک خونده بودم!
کلاس آخر روان شناسی بود.غفوری ارائه داش.منم میخاسدم انتقام خودمو بگیرم ازش.(سر ارائه من،ادابازی هایی دراورده بود:| )بعد داش ی موضوعی رو توضی میداد ک من خدایی متوجه نشدم.بهش گفدم میشه دوباره توضی بدین؟!اونم ور داش گف:خودتون کتابو بخونین!توش کامل توضی داده:|  منم چسبیدم ب سقف و دیه تا اخر چیزی نگفدم:|
بعد ی صحنه من حواسم نبود.مثه اینکه زهرا بش ی چی گفده بود.غفوری ام بلند گف:شما سه تفنگ دار رو میارم اینجاها!!و کلاس رف رو هوا:/
۷ نظر
حنا :)
۰۳ دی ۱۹:۲۶
حالا چرا شهریور مرد خریدی ؟ بقیه ماه ها بدبو هستن ؟ =)))) :دی
اوه اوه برید خداروشکر کنید نزده لهتون کنه فروشنده هه =)))
خیلی وقته به فال حافظ اعتقادی ندارم :|
اوفففف از دست این پسرای خیره >_<
ایول خوب حال پسرا رو گرفتی :دی
به دوست "ح" میگفتی من خوبم تو چطوری ؟ قربانت فداوت ستاره بچینی :دی :))))))
ماندانا حالش خوبه ؟ چه اجباری بوده حالا نصفه شبی :))))
داب اسمش رو بذار مام ببینیم بخندیم :)))
اوه چه خوش حافظه بابا ایول دخترم من به تو افتخار میکنم که نخونده بیست میشی :))))
غفوری بوووووووووووووووووووق :| :/ الهی خدا ضایعش کنه که با دختر من اینجوری کرده :دی
کلا این غفوری خیلی احساس پسر خاله گی میکنه انگار :دی

پاسخ :

باوووور کن شهریور مردش خعععلی خوش بو بود.اگ ازون لحاظ دیه بخام بگم ک باس ی ماه دیه اشو برمیداشدم:دی
همون حرفش از صدتا فوش واسمون بدتر بود:|
هوم!منم دیه دارم همو نیمچه اعتقادم رو ا دس میدم:دی
امان امان امان:|
چاکرررررم^__^
او همیییی جوووری پررو هس!وایی ب حال اینکه اینارو بگم بش:||
خوبه سلام میرسونه=)) دیه من اعصاب نداشدم دیه!باس ی طوری فراموش میکردم :دی
گذاشدم برات:))
خاهچ!فدااااااا=))
واقنا-__-
نههه پسر خوبیه ها!ولی خعلی رکه!همیشه ام ی چی داره واس جواب تو استینش:|

حسـ ـن
۰۳ دی ۲۱:۴۶
غفوری خیلی پرروهست باس حالشو گرف

پاسخ :

-___-
صخره
۰۳ دی ۲۲:۴۴
سلام:-D
خواندم و حرفی ندارم
یوهو ظاهل میشم خاب که چی
بعدم خوشم میاد حرفی ندارم بزنم:/

پاسخ :

سلام:))
عب نداره حالا=))
چرا خودتو سرزنش میکنی؟خخخ
فائزه
۰۴ دی ۰۰:۰۳
داب اسمشتون خیلی خوب بود خخخخخخخخ
چرا گریه کردی؟؟؟؟؟؟؟؟؟
سه تفنگ دار:|

پاسخ :

فداااااااا^__^
عاخه با تصوراتم زمین تا اسمون فرق میکرد:دی
حسن زاده ک ی دفه بمون گف:سه قلوهای افسانه ای:|
عرفـــــ ـــان
۰۴ دی ۱۳:۰۵
خوبه زود متواری شدین ...
نتیجه انتقام جویی همینه دیگه :دی

پاسخ :

اوهوم وگرنه خودش مینداخدمون بیرون:دی
:((
moones rohani
۰۵ دی ۱۹:۱۴
سلام تفنگدار!!!
چطوری؟
اون قسمت ک ماندانا بیدارت میکنه رو نفمیدم!!

پاسخ :

تفنگدار نهههه!سههه تفنگ داررر:دی
سلام از ماس خانوم خانوما=))
خوبیم:)
از انیس بپرس بت میگه!خخخ
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
درباره من
اینجا؛ روان‌پریشیِ یک روانشناسِ روانی را می‌خوانید...
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان