دوشنبه ۳۰ آذر ۹۴
پاییز هم تمام شد و زمستانی آمد که "تو"در آن متولد شده ای.بانوی من!برخلاف دیگران،"تو"به آینده نگاه کن.به همان نقطه یِ بی نهایتِ زندگی ات.به همان نوکِ هرمِ موفقیتت.زیبای من!میدانم رنج ها و سختی ها و مصیبت های بسیاری کشیده ای.اما باورکن همه این ها،روزی گورشان را گم میکنند و می روند و آن وقت،"تو"،ملکه سرزمینت خواهی شد.مهربانم!سعی کن تهمت ها و از پشت خنجر زدن های دوستان را،نادیده بگیری و با یک لبخندِ پهن،از کنارشان عبور کنی.میدانم عزیزکم!تا الان هم همین رویه را در پیش گرفتی ولی یک حسِ درونیِ زنانگی،به من میگوید دیگر بریده ای!تاب نداری.کاسه صبرت لبریز شده.
بانوی من!سه ماهِ طلایی در انتظار توست.ببینم چه میکنی...
+برسد به دستِ رفیعه
+شب یلدا،با بچه ها،تو خوابگاه...
+حافظ میگه:
بانوی من!سه ماهِ طلایی در انتظار توست.ببینم چه میکنی...
+برسد به دستِ رفیعه
+شب یلدا،با بچه ها،تو خوابگاه...
+حافظ میگه: