دوشمبه23/9/1394
ازین پفک بزرگا گرفده بودیم.میترسیدیم بریم خابگاه،ازمون بگیرن بقیه!!(ینی دراین حد ما امنیت نداریم تو خابگا!خخخ)بعد دیه بچه ها دادن من زیر چادرم قایم کردم!شبش،تو تلگرام خعلیییی خوش گذش!ملتو سر کار گذاشده بودیم بدجوررر!!
سه شمبه24/9/1394
سر زبان،دیر رسیدیم.داش نمره هارو میخوند.ما سه تا بهت زده بودیم!غفوری گف:از 5،منو ... شدیم 4!زهرا شده 5!!(حالا زهرا داغوووون داده بود امتحانشو ها!!این غفوری کلللن میخاد اذیت کنه زهرای طفلی رو!)ک خوب بعد فمیدیم منو زهرا شدیم 3،...4(ینی من فقد سه تا غلط داشدم ها!تازه اون غلطاهم اول درستشو نوشده بودم!عی خدا عی فلک!!)
فارسی خعلی خنده دار بود!استاد گف محمدیان بخونه شعر رو!اونم گف استاد!باس با اهنگ خونده شه این شعر!ماها همه دهنامون باز مونده بود!!استادم گف خوب با اهنگ بوخون!!اونم شورو کرد ب چه چهه زدن!!ایچی دیه.منو ...ک تو بغل هم رفده بودیم!دستامونو ب هم فشار میدادیم!ینی داشدیم میترررکیدیم!ک وسطش یهو خود استادمون بلند خندید!!
حسن زاده اخر کلاس بم گف کتابتو بده!منم گفدم:من نفهم بودم دیه!از ی نفهم میخای کتاب بگیری؟!
بعد مجبوررر شد عذرخاهی کنه!
اومدیم خابگاه.اخر شب این رییس حوزه،داگ شده بود!ی چی گف ک خعلی سنگین بود برام.ولی خوب جوابشو ندادم!(اصولن ادم دعوایی نیسدم.بیشتر تو خودم میریزم!خعلی بده.میدونم!!)
خدا بگم چی کار نکنه این ...رو!!ادای یکیو دراورد ک من ب شدتتتتت فالشم!ینی عکساشونو ک کنار هم گذاشدیم،مووو نمیزنن باهم!سر اینم خعلی خندیدیم!!
چارشمبه25/9/1394
صب خعلی خابم میومد.ب زهرا گفدم شماها برید من نمیام امار رو!پش سر من،...گف منم نمیام!زهرام گف پ من برم چیکار کنم تهنا؟!:|
امتحان فزیولوژی داشدیم.استاد فزیو و جامعه مون یکیه و خانوم دکدر هس!خعلی هم جوونه و مجردم هس!بعد ی زستی گرفده بود و داش دعوامون میکرد ک چرا نمیتونین ی تاریخ مشخص،بگین واس امتحانتون؟(چون مدیر گروهه،تاریخارو اون معین میکنه واسمون)لشگری ام دقیقن کنارش ایستاده بود!چون برف هم میومد،استاد،ازین کفش چکمه ای ها ک پاشنه داره داش!بعد یهوووووو پاشنه کفشش گیر کرد ب سکو و پررررررررت شد زمین!!یک سوکوتی حکم فرما شد تو کلاس و همهههههه زیر صندلیا بودن!من ک فقد دست ...رو گرفده بودم و فشاررر میدادم!غفوری دستشو مشت کرده بود و میزد ب صندلی!!اسماعییل زاده کیفشو گرفده بود جلو صورتش!اشک همگی دراومده بود از شدتتتت خنده!ولی کوچکترین صدایی از کسی در نیومد ک استاد بفمه!!لشگری همون لحظه ک استاد داش میوفداد،میخاس دستشو بگیره!ولی دیه نمدونم چی شد ک نگرف!!بعد استاد با ی حالت عصبانی،پاشد و خودشو تکون داد!(من اگ جاش بودم،قطعن خودم خندم میگرف و همراهی میکردم با بقیه!این طوری خعلی بیتره و زودتر فراموش میشه)منو ...دیه نتونسدیم تحمل کنیم و سریعععع زدیم از کلاس بیرون!تو راهرو،نشسته بودیم و کم مونده بود موزاییکارو گاز بزنیم!من ک دل درد گرفده بودم!!بعدم رفدیم تو ی کلاسی ک کسی نبود و اداشو دراوردیم!!LoooooL