دوشمبه16/9/1394
داش شدید برف میومد.هوا ب شدت سرررد بود.با این وجود رفدیم حیدربابا فلافلی زدیم مهمون زهرا!...و زهرا کنارهم نشسته بودن.منم روبروشون بودم.صندلیاش ازین نیمکتیا بود.زهرا ی سمتش نشسته بود،...ی سمت دیه اش!بعد ...پاشد بره بیاره ساندویچارو ک زهرا با نیمکت رف رو هوا عین الاکلنگ!(زهرا بادکنک موعرف حوضورتون هس دیه؟!)موقه برگش هم باز ب زهرای طفلی،یکی گف دلمه:))
همچنان برف میبارید.رو موتور ک برف نشسته بود،اسمامونو نوشدیم!
سه شمبه17/9/1394
زبان امتحان داشدیم.پسرا واز واسمون جا گرفده بودن جلوی خودشون.اما ما تصمیم گرفده بودیم بشون نرسونیم!که البته استاد جاهامونو میخاس مرتب کنه و ما بلاجبار افدادیم کنار پسرا!!هوشمند مثه امتحان فارسی،همون ابتدا،کتاب باز کرد(اون ک واز از من تابل تر تقلب میکنه ینی!)و استاد دیدش!و گف میان ترمت صفره دیه زمت اینا نکش!
سرکلاس فارسی ما دستامون خیلی وسیله داش(اعم از کیف و کتابو جزوه و پالتو ...)بعد صندلی هارو میکشیدیم رو زمین و خوب صدای دلخراشی تولید میکرد! چون طبیعتن با اون همههه وسیله نمیشد بلند کرد صندلیارو!ک حسن زاده گف خیلی نفهمین شماها!اون لحظه،من چشام چارتا شده بود چون اصن انتظار شنیدن همچین جمله ای نداشدم خدایی!!...همچنان داش میکشید و کار خودشو میکرد!زهرام ک همیشه جواب میداد،این دفه مونده بود چی بگه!!
قبل اینکه انسان شورو شده،رفدیم پارک جای دانشگا برف بازی!ک دیدیم "ح"و "هری پاتر" جای پاتوق همیشگیشون واستادن و سیگار میکشن:| مام محل ندادیم و رفدیم.کلیییییی عکس گرفدیم.موقه برگش،اونا داشدن میومدن و ما داشدیم میرفدیم.اولین بار بود "ح"رو از اون فاصله نزدییییک میدیدم!
انسان برای اولین بار کسل کننده نبود چون اخرش بحث کردیم راجب اینکه اگ همین کسایی ک پیاده میرن کربلا و یا میان مشهد،این همه هزینه هایی ک براشون میکنن رو بدن خیریه واس بچه های بی سرپرست و بد سرپرست و حالا هرکار خیر دیگری،به جای اینکه پیاده برن،خوبه یا نع!
هوا سررد بود.سرویس دانشگام نیومده بود.مجبوور شدیم بریم اون طرف خیابون بایستیم.غفوری و اسماعییل زاده میخاسدن واسمون تاکسی بگیرن.بعد ...گف:«همه جا نمیشیم.لاغرا جا میشن ولی سنگین وزنایی مثه شما(ینی غفوری)جا نمیشن!غفوری گف:ببین!ی چی بت میگما!!منم در ادامه افزودم:پاندای کنگ فو کار!(اونم ب ما میگ سه تفنگ دار و هروخ از کنارمون رد میشه،با دستش فیگور تفنگ میگیره و ب سمتمون شلیک میکنه!!)بعد دیدم ورداش گف:دیه ب دوستتون ک توهین نکنین دیه!!بعد من ی صحنه فک کردم خودشو دوست ما فرض کرده ولی چشمم ک افداد ب زهرا،تررررررررکیدم از خندهههه=))خدایی تیکه سنگینی انداخ!!بعد با انیس قرار گذاشده بودم پیانو!حرف زدیم و خندیدیم کلییییی!بعد رفدم خابگا دیدم بچه ها هوس پلو مرغ کردن.رفدیم دوباره بیرون و مرغ گرفدیمو درست کردیم.خعععلی خوشمزه شده بود!
فقد همین قدر بگم ک با بچه ها طبیعیش کردیم!!...طبیعیش کرد تازه:D
چارشمبه18/9/1394
بعداز فزیو تصمیم گرفدیم بریم برف بازی تو محوطه دانشگا!!ینی ما از ده فرسخی داد میزنیم ک ترمکیم!ی صحنه،منو ...گفدیم بریم زهرا رو گیر بیاریم باهم خفتش کنیم!ولی زهرا فمید.داش میدویید و فرار میکرد که ی پسره از ماشینش پیاده شده بود و تا زهرا رو با اون هیبت و عظمت دید ک داره میدوعه سمتش،اونم فرار کرد:دییییییییی
سر جامعه،ی چی شد بعد اسماعییل زاده ب زهرا گف خوب ببخش!زهرام گف نمیبخشم!!اونم گف مهم نی!!زهرام رف تو خودش درنیومد تا اخر کلاس!خخخ
کلاس اخر کللللللن همه تو گوشاشون هندزفری میذارن و بعضن میخابن.منم ک حسابی ورجه وورجه کرده بودم خابم برده بود.ولی مثه که لشگری خررر ازم عکس گرفده بود:|