آمده بودند روضه اباعبدالله.زیارت عاشورا شروع شده بود.تقریبا به انتهایش که رسید،خیل جمعیت وارد شد.همه فامیلِ هم بودیم.مجبور شدیم برخیزیم به احترامشان.که اگر این عمل صورت نمیگرفت،وامصیبتایی بود.که دختر فلانی احترام حالی اش نمیشود.که اجتماعی نیست چقدر!
خلاصه،ایستادیم به احوال پرسی از کسانی که فقط در اعیاد یا مجالسِ عزا زیارتشان میکنیم.فقط در این گونه اماکن و نه خانه هایمان!!
مداح همین طور میخواند و جلو میرفت.نمیدانم ولی گمان کنم اگر در این مجالس اشک بریزی(به هر زور و ضربتی که شده!)ثواب زیادی برده ای!انگار که مثلا تمام گناهانت پاک شود،این گونه است!!
من اما،حواسم به همه بود.به گریه هایشان و ضجه هایشان.
مثلا خانوم ایکس زیر چادرش زار زار اشک میریخت.گاهی اوقات هم زیر چشمی نگاهی می انداخت به من و دوباره میرفت زیر چادر و این بار گریه اش شدیدتر میشد!
بگذریم از نگاه های اقوام و حرف هایشان که بافت فلانی را نگاه!جوراب شلواری آن یکی را!موهای فر شده دیگری!!
حتی بگذریم از کسانی که تنها هدف و مقصودشان را،خواستگار پیدا کردن عنوان میکنند!
و حتی تر بگذریم از آن هایی که برای یک پرس غذا می آیند.
مهم این است که می آیند.مهم این است که "خودش"دعوتشان میکند.بقیه اش چه اهمیتی دارد؟!