رفتم...

رفتم که در این شهر نبینی اثرم را

لب های ترک خورده وچشمان ترم را

حاجت به رها کردنم از کنج قفس نیست

ای قیچی تقدیر مچین بال و پرم را

تنها شدم آن قدر که انگار نه انگار

با آینه آراسته ام دور و برم را

فردا چه طلب میکند آن یار که دیروز

دل برده و امروز طلب کرده سرم را

من ماهی دریایم ودل تنگم از این تنگ

ای مرگ به تعویق میفکن سفرم را


+"علیرضا بدیع"
++مشهد بهشتیه واس خودش ها!مشهدیا!قدرشو بدونین:(
درباره من
اینجا؛ روان‌پریشیِ یک روانشناسِ روانی را می‌خوانید...
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان