سه شنبه ۲۷ مرداد ۹۴
عاخ ک چقدررررررررررررررر دلم واسش تنگ شدهههههههه!
یادمه وختی شیش سالم بود(نمیدونم چرا همه اتفاقات کودکیم در شیش سالگی افداده!)ب عشقش صبا پا میشدیم با دخدر داییم.ساعت شیش صب مثلن!عک کیفی میداد غیر قابل وصف^__^
چ نیشگونا و گُلِه مشتی هایی(این دیگ خعلی مشهدی بود!)از هم میگرفدیم!
چقدررررررر باس ظهرا میخابیدیم تا مامان اجازه میداد بعداز ظهرش بازی کنیم.اگرم نمیخابیدیم و میرفدیم تو کوچه با پسرا 2چرخه سواری،دسته اتاری رو جم میکرد تا عک هفده!و ما عم مثه متادا ب این ور و اون ور میزدیم خودمونو تا بلکم دلش بسوزه ب حالمون...
خلا3 اینکه:
هعی!کوجایی بچگی یادت بخیر...