یک شبی
مجنون نمازش را شکست
بی وضو در
کوچه لیلا نشست
عشق آن شب
مستِ مستش کرده بود
فارغ از
جام ِ الَستش کرده بود
گفت:"یا
رب!از چه خوارم کرده ای؟
در صلیبِ
عشق،دارم کرده ای
خسته ام
زین عشق،دلخونم نکن
من که
مجنونم،تو مجنونم نکن
مردِ این
بازیچه دیگر نیستم
این تو و
لیلای تو،من نیستم!"
گفت:"ای
دیوانه!لیلایت منم!
در رگِ
پنهان و پیدایت منم!
سال ها با
جورِ لیلا ساختی
من کنارت
بودم و نشناختی!
عشق ِ
لیلا دردلت انداختم
صد قمارِ
عشق،یک جا باختم
کردمت
آواره ی صحرا نشد
گفتم عاقل
میشوی،اما نشد!
سوختم در
حسرت یک یا"رب"ات
غیرِ لیلا
برنیامد از لبت
روز و شب
اورا صدا کردی ولی
دیدم
امشب با منی گفتم"بلی؟!"
مطمئن
بودم به من سر میزنی
بر حریم ِ
خانه ام در میزنی
حال،این
لیلا که خوارت کرده بود
درس ِ
عشقش بیقرارت کرده بود
مرد ِ
راهش باش تا شاهت کنم
صد چو
لیلا،کشته در راهت کنم...!"
+از دیروز تو ذهنم میومد!