سیکلی به نام "قاعدگی"

اگر یک ذره شعور در وجود نامبارک برخی افراد بود،قطعا و حتما متوجه میشدند ماهی یک بار،نباید به بی اعصابی خانوم ها خرده بگیرن!

برداشت آزاد!

+ میچه بلام پستونک بخلی؟!

- نه

+پث از این ماشینا بخل...

- پول ندارم

+باچه! بستنی نمیخلی؟!

+از این ارزوناچ!

- پسر!میگم "پول" ندارم!حالیته؟!

...

- داداش!دو نخ سیگار بده ما بریم.

+یه نخ سیگال بلام میخلی؟!

۱۶ نظر

بشه که یاد بگیریم "چطور" عزاداری کنیم!!

یک ذره اگر به این فکر کنیم که امام حسین چرا رفت جنگید و چرا الان ما،هرسال،پرشور تر از سال قبل داریم این روز رو و این ماه رو برگزار میکنیم و براش احترام زیادی قائلیم،هیچ وقت شکممون رو برای شله و غذای نذری صابون نمیزدیم و فرزندمون رو مواخذه نمیکردیم برای اینکه چرا غذای هیئت نگرفت که شب رو،بدون شام سر بر بالین بذاره!!

+رسول میگه بهشت رو هم خدا با وعده داده به آدم.ولی مقصود اصلیمون که وعده های بهشتی نیست!هست؟!

++صدای خنده ی بلند خانوم ها به همون شدت زشت هست که صدای گریشون!پس خانوم محترم!!لطف کن هق هقت رو توو دلت نگه دار!

+++این صدایی که زیر مداحی هاشون میذارن و تند تند و پشت سرهم به اصطلاح میگه"حسین"،"حسین" ؛آدم رو یاد هرچیزی میندازه غیر <حسین> !جالب این جاست یه ریتم خاصی هم داره که بچه ها رو به حرکات موزون فرامیخونه!!

++++کلا التماس دعا:)

۹ نظر

یافتمش:))


حس میکنم نیمم رو پیدا کردم.با توجه به این پست و مورد شماره شانزده،نیمه اینجانب،"رامین رضاییان" هست.رامین و رفیعه!!چقدر به هم میایم:دی



فداصت!

به خیر گذشت.کیک و شکلات خوردم.فشارم افتاده بود.قلبم تندتند میزد.یکی کیفم رو گرفت.داد زدم.برگشتم سمتش.صدای ترمزش توی گوشم پیچید.جلوی پام توقف کرد.داشتم سمت راست رو نگاه میکردم.نزدیک بود بمیرم...

+جملات رو از انتها به ابتدا بخونید

منزلکم:))))

آقا جان!من دوست دارم همسریم،بعدن هاااا اسم منو توو گوشیش "منزل" سیو کنه!یا مثلا "مادر بچه ها"!!تو اگه میخوای عزیزم و عشقم و خانومم و عسل مسلی سیو کنه به خودت ربط داره!دقت کن!!به"خووودت"

این قسمت:مصائب سینگلی!

یعنی واقعا گواهه دوتا پسر خوچتیپ از رو به روت بیان بعد دوستت هول شه ،کفش تورو از پشت،لگد کنه بعد کفشه از توو پات دراد بیوفته بیست متر اون ور تر بعد وقتی بری سراغش ببینی جر خورده؟!😑
#دوسته_ما_داریم؟!
#هول_شدگانیم
#خنده_از_ته_دل

۹ نظر

میمیری ساکت شی؟!:|

بنده،مصداق بارز انسان جو گیر هستم!چرا؟!چون هنوز از دهن استاد در نیومده"خب!کی میخواد هفته ی بعد ارائه بده" ،این دهان نامبارکم لب به سخن میگشاید که"استاد!بنده" :|

بعد وقتی این هفته ی مذکور،سر میرسه،شونصد تا ارائه روی دستم باد کرده که یکی از یکی، پر حجم تر!
یکی نیست بگه میمیری ساکت شی خب؟!

تشکر تشکر:))

این پست باید خیلی قبل تر از این ها نوشته می شد ولی کاهلی شخص بنده،مانع می شد هر دفعه و مشکلاتم هم مزید علت!

همه ی ما،دوستانی داریم.حالا یه عدمون بیشتر،یک عدمون هم کمتر.ولی داریم!هیچ فردی نمیتونه ادعا کنه که از ازل تنها بوده و هیچ دوستی نداشته!!ولی جنس دوستان مجازی،با حقیقی متفاوته!منکر این نمیشم که حقیقی ها،خوب نیستند یا امثالهم...اما دوست مجازی،با اینکه شاید تورو از نزدیک ندیده یا حتی صدات رو نشنیده باشه،ولی از خیلی دوستانِ حقیقی،با معرفت تره و از خیلی های دیگه،نزدیک تر!!

چی میتونه لذت بخش تر از این باشه که در بدترین شرایط روحی قرار داری و هیچ کسی هم نیست تا باهاش حرف بزنی تا بلکه یه ذره آروم شی یا حتی خالی!بعد دوست مجازیت بیاد بگه"سلام رفیعه!اصل حالت چطوره":)) بعد بشینی باهاش ساعت ها حرف بزنی و حرف بزنی و حرف بزنی.اونم ساعت ها گوش بده و گوش بده و گوش بده و هیچ کدومتون از این حرف ها و گوش دادن ها خسته نشین؟!

این دوست تنهام نذاشت وقتی همه تنهام گذاشتن:) با وجود اینکه شاید سرش از خیلی های دوروبرم شلوغ تر باشه ولی موند و همچنان نگرانمه و دل سوزم:))

آرزو میکنم همه از این قبیل دوستان داشته باشن تا پشتشون گرم بمونه تا ابد...

+کم نیستن این دوستان.امثال نگار و وانیا و فائزه زیادن:))) روی ماه تک تکتون رو میبوسم و بهترین ها رو براتون آرزو دارم...

۹ نظر

خاطرات خوابگاه6

دیروز چون زیاد اتفاق خاصی نیوفتاد،گفتم با امروز ادغام کنم!
دو نفر از پسرای ترمولک رفته بودن یه کلاس دیگه و بعد از معرفی کتاب توسط استاد(!)،متوجه شده بودن اون کلاسشون نیست!و بعد اومدن کلاس اصلیشون که با ما بود!یعنی این دو نفر سوژه خندن!شباهت زیادی هم به لورل و هاردی از لحاظ قد دارن!
ابوی بنده،یه سررسید بهم دادن که لای سیماش،انواع و اقسام حشرات و موجودات یافت میشه!سر کلاس،یک عدد کرم که پیله کرده بود رو با جراحی فوق پیشرفته توسط پروفسور .....آزاد کردیم.کم مونده بود یه مار هم اون بین،بیرون بیاد:|
بعد از یک روز خسته کننده،با سمیرا رفتیم پارک بانوان و تا جایی که نفس هامون بند میومد و جا داشت،هندزفری به گوش،دوییدیم.
شام پلو مرغ خوردیم.مرغش رو من درست کرده بودم.تعریف از خود نباشه ولی یکی از بچه ها،از شدت خوشمزگیه مرغ مذکور،قاشقش هم قورت داد!(ایهام به داستان حضرت یوسف)
1395/7/11

امروز دوباره همون لورل هاردی دیروز،امروزم اشتباه اومده بودن کلاسمون.بعد از کلی شرمندگی و شرمساری،کلاس رو ترک کردن!
غذاهای سلف،افتضاحه!مزخرفه!نامردیه خدایی:/
کلاس آخر،شیرین زبونی اینجانب گل کرده بود!و باعث شد استاد از بین 30 نفر دانشجو،فامیل من رو یاد بگیره فقط -__-
در آخر هم،شیرین عسل بازی درآوردم و رفتم عذرخواهی کردم از استاد که آخر شب،..ادامو درآورد:|
شام بادمجون درست کردیم!وسط گوجه ریز کردنم،سهیلا(ملقب به جاجول) با لحن مردانش،گفت که برم توو اتاقشون!وقتی رفتم،جو سنگینی حکم فرما بود!همه بودن.جاجول ادامه داد:"اگه یک بار دیگه پشت سر من،پیش ترمکا حرف بزنی،میدونم چطور برخورد کنم!فقط وایی به حالت اگر تکرار بشه"منم تا خواستم حرف بزنم،گفت"حالام سریع برو بیرون؛نبینمت"!و من،در حالیکه توو چشمام اشک جمع شده بود،بدون هیچ حرف و سخنی،اتاق رو ترک گفتم!(قضیه هم این بود که سرور بهم گفت سهیلا همون جاجوله؟!و منم در حال خنده،به ...منتقل کردم حرفش رو و دوست اونم شنید و بهش گفت):|

1395/7/12

۴ نظر
درباره من
اینجا؛ روان‌پریشیِ یک روانشناسِ روانی را می‌خوانید...
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان