جمعه ۲ آذر ۹۷
یادم نمیاد دقیقا اولین بار کِی بود. چند شنبه بود و ساعت داشت روی چه دقیقهای تیکتاک میکرد. یه توپولوی قد کوتاهِ احساساتی که با صدای بلندش، کل خوابگاه از دستش عاصی بودن. وقتی میخندید، دندونای مسواک نزدهش دیده میشد. چشاش ریز تر از حد معمول میشد و پرههای بینیش از هم فاصله میگرفتن. بعضی وقتا میرفت تو غار تنهاییش و هیچکس جراتِ نزدیک شدن بهش رو نداشت. وابستگیش به خونوادهش بیشتر از حد طبیعی بود. اونا خیلی آدم حسابش میکردن که ما، این کار رو نمیکردیم. :))
به هر چیز خوردنیای علاقه داشت. معمولا با بیانِ جملهی "بچهها پایهاین امشب شام ماکارونی بخوریم؟!" علایق خودش رو بیان میکرد. (شما میتونید به جای ماکارونی، هر خوراکیِ دیگری، تاکید میکنم؛ " هر خوراکیِ دیگری" بذارید)
اون برای کاهشِ محسوسِ وزنش، قرهقوروت و کشک میخورد و علاقهی زیادی بهش داشت که البته توسطِ فرد دیگهای در خوابگاه، بلعیده میشد.
مثل خودم، سلایق عجیبی در انتخاب آهنگ داشت و با آهنگهای قریِ قدیمی حال میکرد.
اون با معرفتترین، کمدینترین، تهدید کنندهترین، سلطانِ تایپ با سرعتِ 150 کلمه در ثانیه، صاحبِ قدرت در استفادهی به موقع از استیکر، پادشاهِ استفاده از کلمات رکیک و زننده، پاکترین و خوشقلبترین طاهرهی دنیاست.
+ تحویلت گرفتم چون تولدته هماتاقی :)