چهارشنبه ۹ خرداد ۹۷
چند وقت پیش، با دوستم در حال قدم زدن در پیادهروهای قوچان بودیم(یکی از شهرستانهای مشهد). شب بود و هوا نسبتا تاریک. فقط چند دقیقه مونده بود به اینکه دربِ خوابگاه بسته شه. نزدیکِ خوابگاه که شدیم، یه آقایی با ظاهری که معلوم بود مشکلدار هست، از کنارم رد شد و کارِ بسیار ناشایستی انجام داد و عبور کرد. من برگشتم و چنان دادی زدم که همه برگشتن و نگاه کردن. ولی درستش این بود یکی تو گوشش میزدم و بقیه رو خبر میکردم تا دفعهی دیگه از این غلطها نکنه! واسم جالب بود؛ دوستم میگفت چرا داد زدی؟! اون که بازم این کارش رو انجام میده! بهش گفتم اگه کسی به من کوچکترین تعرضی کنه، من پیش خودم نمیتونم ساکت بایستم و نگاه کنم و بخندم و چیزی نگم!!
الان که خبرِ تجاوز به شانزده پسرِ دبیرستانی در یکی از مدارسِ تهران داغ شده، یاد این خاطره افتادم. از نظر روانشناسی، هر کسی که آزار و آسیب بزنه به خودش و اطرافیانش، حتما مشکل و اختلالِ روانی داره که اولی مازوخیسم و دومی سادیسم نام داره. حالا اینکه چی میشه که این شخص، دچارِ این بیماری یا اختلال میشه، باید مصاحبهی بالینی صورت بگیره. اما...
اما وجدان کجا میره پس؟! اخلاقیات چی میشن پس؟! چی داره سرمون میاد؟! چرا طوری رفتار میکنیم با فرزندانمون که در سکوتِ خودشون غرق شن و از ما پنهون کنن و به خاطرِ ترس یا آبرو یا هر کوفتِ دیگهای، حرف نزنن. که پسفردا خودِ این افراد دچار انواع و اقسام اختلالات روانی میشن و شاید به خاطر انتقام یا هر چیز دیگهای، به بقیه آسیب بزنند...
+ عصبانیام. خیلی عصبانیام!