به شانس اعتقاد داری؟!

کل سهم دستاورد های من در زمینه ی قرعه کشی تو جاهای مختلف، یه اتو بوده تو سال هشتاد و چهار از بانک سپه! اون زمان مامان گفت اینو میذارم روی جاهازت که هروقت شوهر کردی، بگی اینو از فلان جا بردم! واقعیتش مامان از همون اول روی من حساب ویژه ای باز کرده بود! فکر میکرد دختر ته تغاریش نسبت نزدیکی با لوک خوش شانس داره ولی واقعا اینطوری نبود!

از اون سال به بعد تو هر قرعه کشی ای که شرکت کردم، هیچی برنده نشدم. تنها موفقیتی که حاصل شد، در سال 92، "مادربزرگ دوست صمیمیم" تو برنامه ی نود، اسمش دراومد و پونصد هزارتومان وجه نقد برنده شد!!! که خب واقعا در نوع خودش، موفقیت چشمگیری محسوب می شد و من تا مدت ها پزش رو به بقیه میدادم!

از یه جایی به بعد، این شرکت کردن تو قرعه کشیا هم، جای خودشو به نا امیدی و یاس داد و با خودم عهد کردم قیدشو بزنم و تو هیچ برنامه ای که قرعه کشی داشته باشه شرکت نکنم. تا امسال. تا همین چند روز پیش. خیلی یهویی تصمیم گرفتم برم خرید و اونجا یه کارت قرعه کشی بهم دادن. یه ماشین 206 آلبالویی که در اون مکان وضع شده بود و ملت کارتای قرعه کشیشون رو داخل ماشین مینداختن. واسم جالب بود؛ اکثر افرادی که در صف بودن تا کارتشونو بندازن داخل ماشین، همه متفق القول اذعان داشتن که برنده نمیشن! ولی همه، با خنده ی روی لب، با هزار امید و آرزو و نقشه برای اون 206 رنگ قشنگ، تو صف انتظار بودن.

نمیدونم چقدر درسته ولی فرزاد جان حسنی آرزوی قشنگی کرد اون شب توی برنامه ی خندوانه که بی ربط به مطلب بالا نیست. گفت: کاش همه عاشق هم باشن و بد ترین جملشون این باشه که من سعی کردم فلانی رو دوست داشته باشم اما نشد!

* اینکه یکی در اوج ناامیدی، بخواد یه حرکت رو به جلویی بزنه، خودش یه نوع امیده!

* برای رسیدن به خواسته هامون تلاش کنیم :)

۱۳ نظر
Bahar Alone
۲۱ شهریور ۰۸:۲۷
:))
باز خوبه که تو همونارم بردی:/
امید خوبه .اما اگه ناامید بشی... درد داره!

پاسخ :

همونا چیه؟ یه اتو بوده فقط دیگه :|
درد داره ولی علاجم داره :))
آقاگل ‌‌
۲۱ شهریور ۰۸:۳۸
دارم فکر میکنم مادربزرگ دوستت چرا باید تو برنامه نود شرکت کرده باشه آخه؟ :))
.
من هم فقط یبار تو قرعه کشی برنده بودم. اونم یه پیرمردی بود یه سری گوی ریخته بود تو گونی باید دست میکردی یکی رو بر میداشتی. ما دویست تومن دادیم یه گوی برداشتیم و یه سر کلیدی بردیم :|

پاسخ :

خیلی فوتبالی بود بنده ی خدا :دی

چه خوش شانس حتا :|
احسان ‌‌
۲۱ شهریور ۰۹:۵۶
اعتقاد دارم ولی شانس ندارم:|
در حد برنده شدن لیوان توی یک جشن :|

پاسخ :

در حد منی تقریبا :|
Maryam
۲۱ شهریور ۱۰:۱۱
سلام و صبح عالی بخیر
آخی الهی ، یه زمانی یکی از مارک های نوشابه جایزه میداد ، یادتون هست ؟ در نوشابه ها رو باید نگه میداشتی یه تعدادی جمع میشد ، قرعه کشی انجام میشد ، شوهرخاله ی من مدام این درهای نوشابه رو جمع می کرد اما تلاش بی حاصل شد ، اون خیلی تلاش در برنده شدن در قرعه کشی داشت اما نشد ، هیچ وقت نشد ، مادر بزرگم یک بار که ۱۰۰ هزار تومان پول درشتی محسوب می شد بانک ملی برنده شد و دگر هیچ ، اما من هیچ وقت به این چیزا علاقه ای نداشتم چون اعتقادم بر این بود که از کجا معلوم فامیلای خودشون نباشه
الان هنوز هیچ برنامه ای ندارم که باید این فکر و تغییر بدم یا نه
موفق باشید

پاسخ :

شب توام خوب:)
خخخ من دستمال کاغذی گلریز رو جمع میکردم :| هیچوقتم نبردم بدم به مرکزش :|
فامبلای خودشون :| آیکن دندان بر دندان خاییدین :| :))
محسن رحمانی
۲۱ شهریور ۱۱:۴۲
امیدوار بودن وامید داشتن خیلی خوبه.

پاسخ :

فتابرک الله احسن الکامنت :))
Noosh Daroo
۲۱ شهریور ۱۳:۵۸
زندگی همینه ، یجاش خوبه یجاش بده :)

پاسخ :

واسه ما هردو ورش بده عاخه :| :)))
Unknown Human
۲۱ شهریور ۱۳:۵۸
مام یک بار لب تاب بردیم .. :)))

ولی خب دیگه چیز دیگه ای نه :|

ثبت کردن اسممون توی قرعه کشی ایا تلاش برای خواسته هاست؟ :| کجاش تلاشه :/

پاسخ :

لپ تاپ البته :|

تلاش نه! امیده، یه امیدی که در پس ناامیدی پنهانه... نمیدونم گرفتی منظورمو یا نوچ(ایکن تفکر از سر خستگی)
یک همشهری
۲۲ شهریور ۰۹:۲۴
فرزاد جان حسنی؟ :)))حالم بد شد
اون جمله آخر عجب انرژی داره

پاسخ :

بله جان! دلایل محکمی هم برای این ادعام دارم و شمام بهتره درست صحبت کنی همینطور که من دارم درست صحبت میکنم!
میس تیچر
۲۳ شهریور ۰۰:۰۵
الان فهمیدم این که من همیشه آرزو داشتم یه شوهر پولدار برنده شم نمیشدم چیه :))

پاسخ :

میخوای از خواب بیدارت کنم؟! :))))
با واقعیت روبرو شو :دی
بانوچـ ـه
۲۳ شهریور ۱۳:۲۶
سال سوم دبستان ممتاز شدم بابام عکس من و داداشمو فرستاده مجله سازمانشون توی اون همه دانش آموز ممتاز من برنده شدم و یه تراش از اون بزرگا که وصل میکنن به میز بهم تعلق گرفت :/

پاسخ :

یادش بخیر اون تراش سبزا که باس میچرخوندی سر میکردی :)))))
یک همشهری
۲۳ شهریور ۱۶:۲۸
چرا جان؟ دلایل رو بفرمایید شاید برای ماهم شد جان

پاسخ :

به عقیده ی من، جناب آقای حسنی از خبره ترین مجریان صدا و سیما هستند. اگر اجراهاشون رو دیده باشید و آنالیز کرده باشید، به حرفم ایمان میارید. دایره ی لغاتی که ایشون در خطابه هاشون استفاده میکنند، فن بیانی که دارند، چنان در تک تک کلمات ایجاز میکنند که شنونده مات و مبهوت صحبت های ایشون میشه! ضمن اینکه به شدت انسان پخته و پری هستند از لحاظ اطلاعات. به خاطر بداهه گویی ها و بعضا تمسخر کردن هاشون شاید، مورد نفرت اذهان قرار گرفته باشن ولی چیزی که واسه منه مخاطب مهمه، همون عرایضی بود که عرض کردم پیشتر...
یک همشهری
۲۴ شهریور ۱۹:۱۰
نظرتون درست اما یک مجریه به شدت لوس ننره. مثل خانما حرف میزنه صداشو مثل خانما نازک میکنه (از ایناش خیلی بدم میاد) به اونم میگن مرد؟!!! ادا و اصولاشم مثل خانماست
مرد هرچی باشه اما لوس و ننر نباشه
saiideh
۲۵ مهر ۰۰:۰۶
خیلی وقتا از خودم میپرسم که ما واقعا چرا زندگی میکنیم و هیچ وقتم به جواب قانع کننده ای نرسیدم ...در هر صورت موفق باشی عزیز دلم :)

پاسخ :

جوابِش سخته! ولی پیدا‌شدنیه...
ممنون ژیگر :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
درباره من
اینجا؛ روان‌پریشیِ یک روانشناسِ روانی را می‌خوانید...
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان